نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دستنوشته "و قلم میرقصد..."|Deniz78 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Deniz78
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,424
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #21
بازوانم را بغل میکنم و خیابان ولیعصر را طی میکنم ....ساعت هشت شب است و صدای خواننده ای که پخش میشود نظرم را جلب میکند
ارام روی جدل خیابان مینشینم ...ارامش صدای خواننده با غم میان کلامش پارادوکس عجیبی است که به دلم نشسته است

لعنت به شب های بعد از تو ♫#*
به دردی که ماند از تو♫#*
به دادم نمیرسی♫#*
خاطرات رژه میروند ...انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت

همین خیابان بود
ولیعصر تمام نشدنی
تنها تفاوتش، روشنیه روز دیدارمان بود!
موهایت همچون افتاب میدرخشید و منی که از فصل تابستان متنفر بودم میان ان گرمای کلافه کننده دلبسته مردی با تشعشع افتاب گونه موهایش شده بودم
و چه ناگهانی توهم عاشق گیسوان به رنگ صورتی ام شده بودی

سناریوی عاشقیمان را شاد نوشتیم اما...کاش برای داستانمان پایان تلخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #22
معلومه کجایی؟ هان؟
اصن بگو ببینم تو خودت از نبودنت شرمت نمیشه؟
پس چرا من از دیدن صورتم تو ایینه خجالت میکشم؟...
اخه لامروت منه نوزده ساله پنجاه کیلویی، این حجم از سنگینی نبودنتو چطو باید تاب بیارم؟
نمیتونم ...نمیشه ....به والله که کم میارم
ببین اقای گم شده عزیز ، که از دیده رفتی ولی از دل رفتنت خطاس...به من هیچ ربطی نداره که الان نیستی...ولی باید باشی...پیش من....که یه روزم دوری ما کفره ....
هرکی پیدا میشه میگه اون که هواتو داشت کجاست الان؟منم میشم لاله مادر زاد....باغیرت کلاتو بنداز بالاتر !
اخه چطور واسم جلو روی هرکس و ناکسی ، چیزایی که نشد فاش کسیو، فاش کنم؟
مردم اهل محل که یه بار اتفاقی مارو باهم دیدن باورشون نمیشه جداییمونو....منی که روز و شبم با تو بود چطو باس باورکنم ؟
هان؟ اصن من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #23
حراج است...حراج...
بیایید اینور بازار
جنس ناب
مارکه مارک
دیدن به شرط خریدن...
آهای ...مردمان...حراجی است ...چه حراجی...

قلبم را در دستم گرفته ام...
مچاله اش کردم
انقدر مچاله که دیگر بطن و دهلیز هایش را نمیشود از هم تشخیص داد
به هرکسی که میرسم تعارفش میزنم اما...
همه رویشان را برمیگردانند
یک سری حالشان بهم میخورد
و عده ای عجیب به من و قلب میان دستانم خیره شده اند

میبینی دوست ؟ با من چه کرده ای
میبینی هیچ کس حاضر نیست زخم های قلب مرا درمان کند؟
زلیخا یوسف را داشت اما باز جگرش پاره پاره بود
من که در این وادی بی یوسفم چه امیدی به تیمار دارم؟

به چه کسی پناه ببرم؟
قلب له شده ام را تقدیم چه کسی بکنم
ای دوست ترین دوست
چه کردی با من ...


میان ادمیانی که به دنبال حراج اند
چرا کسی قلب حراج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #24
حراج است...حراج...
بیایید اینور بازار
جنس ناب
مارکه مارک
دیدن به شرط خریدن...
آهای ...مردمان...حراجی است ...چه حراجی...

قلبم را در دستم گرفته ام...
مچاله اش کردم
انقدر مچاله که دیگر بطن و دهلیز هایش را نمیشود از هم تشخیص داد
به هرکسی که میرسم تعارفش میزنم اما...
همه رویشان را برمیگردانند
یک سری حالشان بهم میخورد
و عده ای عجیب به من و قلب میان دستانم خیره شده اند

میبینی دوست ؟ با من چه کرده ای
میبینی هیچ کس حاضر نیست زخم های قلب مرا درمان کند؟
زلیخا یوسف را داشت اما باز جگرش پاره پاره بود
من که در این وادی بی یوسفم چه امیدی به تیمار دارم؟

به چه کسی پناه ببرم؟
قلب له شده ام را تقدیم چه کسی بکنم
ای دوست ترین دوست
چه کردی با من ...


میان ادمیانی که به دنبال حراج اند
چرا کسی قلب حراج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Haniie

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #25
من کار های نکرده ی زیادی دارم ...کارهایی که الان حسرت انجام ندادنشون مونده رو دلم...
دیروز وقتی خواهر زدمو با موهای چتری پریشون دیدم فکر کردم، چرا هیچوقت دوران مدرسه موهامو چتری نزدم؟ فقط به خاطر یه حرف که موی چتری به صورت گرد نمیاد؟

یا وقتی نقاشی های هنرمندانه برادر زاده سیزده سالمو میبینم که از من این همه احساس لطیف هنری رو به ارث برده به خودم میگم، چرا تو شونزده سالگی یه مانتو جلو باز رنگی رنگی نپوشیدم و زلفونم و افشون نکردم و نرفتم هنرستان کنار خونمون که سردرش رو کاغذای رنگی رنگی جالب انگیز وصل کرده بودن؟؟ به جاش بخاطر به به و چه چه دور و اطرافیان مغنعه و چادر گذاشتم تا دبیرستان شاهد قبولم کنند...تا دکتر بشم...تا صدام کنن خانوم دکتر....اما چرا هیچوقت هیچ کس از سختیای رشتم نگفت؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #26
الان هر جایی که چشم کار میکنه دنبال استعدادن...دنبال شکوفا کردن یک هنر بدون اموزش قبلی...به طور کاملا ذاتی
حالا بشین و داستان منم گوش بده...شاید ببینی بعضی ادما نه که استعداد نداشته باشند اما دیگ حالی برای شکوفا کردنش ندارن!

بدیه شهر های کوچک و غیر پیشرفته اینه که هیچکس جدی نمیگیرتت...اگه بچه سوم و ته تغاری خانواده باشی که فبها!
من انشا های خوبی مینوشتم...اون قدر خوب که ته داستان های غمگینم چشمای معلم از اشک برق میزد و صدای فین فین بچه ها به گوشم میرسید
اون قدر خوب که بعضی اوقات بقیه وقت انشا خوندنشون رو میدادن به من ....تا داستان جدیدی رو که خلق کردم رو بشنون...
هیچکس متوجه این نبود...استعداد که یاد دادنی نیست...حتی تقلید کردنی هم نیست....استعداد دلیه...یکی داره ...یکی نداره...اون که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #27
یه سری چیزا مزه اش تو همون دوران باقی میمونن...
حتی اگ بعدش با چیزای جدید تر و خوشگل ترم امتحانشون کنی دیگ برات جذاب نیستن
مثلا فک کن ....5 یا 6 سال پیش
اون حال و هوایی که با پراید سفید کوچولومون تو جاده اب پری...با خنده های از ته دل و صدای اهنگ پخش شده "دیگه حالی به ادم میمونه؟ نه والا....احوالی به ادم میمونه؟نه والا...عزیز نمیری الهی،عزیز نمیری الهی!
بهم دست داد...الان حتی با بهترین ماشین هاهم برام جذاب نیست...
خوشی ها چه زود گذرند!
 
امضا : Deniz78
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Haniie

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #28
میدونی دوست جان؟ ادمای زیادی تو زندگیم دارم ...از هرسن و رنگی که میشه اسم "دوست" روشون گذاشت
اونقدر زیادن که میتونم کل زندگیمو با بودنشون بگذرونم
بایکیشون برم کنار ساحل و موتور سواری
بایکی شون برم کوه نوردی
با یکی شون برم افرود سواری تو دل کویر
پاساژ گردی
بستنی خوری
شهربازی
و...
و...
و....
اما این تیکه گوشتی که جاخوش کرده سمت چپ سینم خوش نی!
کز کرده...
دل کوچولو قهر کرده...رفته پشت استخون های دندم قایم شده....بیرون بیاهم نی!
حقم داره طفلی...
اون یه نفری که باید باشه نیست اخه!
ارامش جان نیست اخه...
اونیکه وقتی نگاش بیوفته روم لال بشم از استرس.... و دل کوچولو تند و تند بوم بوم کنه
اونیکه وقتی میخنده ، فضای دیدم فقط حجم لب هاش و چین چشماش باشه...اونوقت ستون های سالن دانشگاه رو نبینم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #29
خب دوستان جان...این دلنوشته من هم به پایان رسید...میتونم بگم دلی ترین نوشته هام توی این تاپیکن...چرا که تاپیک اولم یعنی" طرح دل " دلنوشته ای بود که من باهاش نوشتن رو شروع کردم و بیشتر برام شگفت اور بود وقتی وارد دنیای قلم و کاغذ شدم....اما رقص قلمم نه! یه دفتری بود با جلد زرشکی که هربار هرچیزی نظرمو جلب کرد به ساده ترین صورت ممکن تایپ کردم و تقدیم نگاه زیبای شما کردم...چیزایی که بیشترشون واقعی بودن و فقط کمی پروبال داده شده بود و حتی غیرواقعی هاشون هم برای من اونقدری در ذهنم روشن بود که گاهی خودم هم باور نمیکردم این نوشته فقط یه تخیله!... اتفاق افتاده بود پست هایی که زیرش هیچ تشکری نخورده باشه و من با اعتماد به نفس کامل به این فکر میکردم که نوشته هام خوبن ...حتما خوندن اما در نظرشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Deniz78
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا