- ارسالیها
- 622
- پسندها
- 6,044
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #21
بازوانم را بغل میکنم و خیابان ولیعصر را طی میکنم ....ساعت هشت شب است و صدای خواننده ای که پخش میشود نظرم را جلب میکند
ارام روی جدل خیابان مینشینم ...ارامش صدای خواننده با غم میان کلامش پارادوکس عجیبی است که به دلم نشسته است
لعنت به شب های بعد از تو ♫#*
به دردی که ماند از تو♫#*
به دادم نمیرسی♫#*
خاطرات رژه میروند ...انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت
همین خیابان بود
ولیعصر تمام نشدنی
تنها تفاوتش، روشنیه روز دیدارمان بود!
موهایت همچون افتاب میدرخشید و منی که از فصل تابستان متنفر بودم میان ان گرمای کلافه کننده دلبسته مردی با تشعشع افتاب گونه موهایش شده بودم
و چه ناگهانی توهم عاشق گیسوان به رنگ صورتی ام شده بودی
سناریوی عاشقیمان را شاد نوشتیم اما...کاش برای داستانمان پایان تلخی...
ارام روی جدل خیابان مینشینم ...ارامش صدای خواننده با غم میان کلامش پارادوکس عجیبی است که به دلم نشسته است
لعنت به شب های بعد از تو ♫#*
به دردی که ماند از تو♫#*
به دادم نمیرسی♫#*
خاطرات رژه میروند ...انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت
همین خیابان بود
ولیعصر تمام نشدنی
تنها تفاوتش، روشنیه روز دیدارمان بود!
موهایت همچون افتاب میدرخشید و منی که از فصل تابستان متنفر بودم میان ان گرمای کلافه کننده دلبسته مردی با تشعشع افتاب گونه موهایش شده بودم
و چه ناگهانی توهم عاشق گیسوان به رنگ صورتی ام شده بودی
سناریوی عاشقیمان را شاد نوشتیم اما...کاش برای داستانمان پایان تلخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.