نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مشاعره مشاعره با اشعار سيد مهدى موسوى

بهآر :)

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
55
امتیازها
148
مدال‌ها
1
  • #21
دردم این بود که از یار خودی گل خوردم
حرفی از عقل بداندیش به یک م**س.ت زدند
باختم آخر بازی همگی دست زدند
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت

مرده بـــودی و کسی بــاز به تو ایمان داشت!
 
امضا : بهآر :)

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #22
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت

مرده بـــودی و کسی بــاز به تو ایمان داشت!
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی خود شد
تو رفتی از بر ما و هر آنچه می شد، شد
 
امضا : m.sina

رویا بیدار

رفیق جدید انجمن
سطح
6
 
ارسالی‌ها
82
پسندها
434
امتیازها
3,013
مدال‌ها
8
  • #23
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی خود شد
تو رفتی از بر ما و هر آنچه می شد، شد
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را !!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را

داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم ... کجایم را
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] -PANAHツ

-PANAHツ

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
123
امتیازها
548
مدال‌ها
1
  • #24
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را !!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را

داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم ... کجایم را
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است

هرکس که گفته است خدا نیست کافر است
 
امضا : -PANAHツ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #25
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است

هرکس که گفته است خدا نیست کافر است
ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچه از امتحان علوم

ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
 
امضا : m.sina
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] -PANAHツ

-PANAHツ

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
123
امتیازها
548
مدال‌ها
1
  • #26
ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچه از امتحان علوم

ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
 
امضا : -PANAHツ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #27
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند

تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد

تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
 
امضا : m.sina
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] -PANAHツ

-PANAHツ

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
37
پسندها
123
امتیازها
548
مدال‌ها
1
  • #28
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند

تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد

تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری…
سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار می کشی…‏
 
امضا : -PANAHツ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #29
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری…
سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار می کشی…‏
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا

با خودم با همه با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم که به بازی بدی شوت شدم
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #30
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا

با خودم با همه با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم که به بازی بدی شوت شدم
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
 
امضا : بَهآرنارنج

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا