نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مشاعره مشاعره با اشعار سيد مهدى موسوى

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #31
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
مثل دیوانه زل زدم به خودم
گریه هایم شبیه لبخند است
چقدر شب رسیده تا مغزم
چقدر روزهای ما گند است
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #32
مثل دیوانه زل زدم به خودم
گریه هایم شبیه لبخند است
چقدر شب رسیده تا مغزم
چقدر روزهای ما گند است
توو این روزهای بد لعنتی
امیدم به رویای عشقه هنوز

که خورشید پا می شه از خواب مرگ
که می ریزه دیوار حتماً یه روز...
 
امضا : بَهآرنارنج

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #33
توو این روزهای بد لعنتی
امیدم به رویای عشقه هنوز

که خورشید پا می شه از خواب مرگ
که می ریزه دیوار حتماً یه روز...
زندگی بچه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ
زندگی چیز دردناکی بود

 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #34
زندگی بچه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ
زندگی چیز دردناکی بود
دیوانه می شوم و
کوچه ها را آواز می خوانم و
به سنگ ها لگد می زنم و
زنم و
بغضم می ترکد
 
امضا : بَهآرنارنج

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #35
دیوانه می شوم و
کوچه ها را آواز می خوانم و
به سنگ ها لگد می زنم و
زنم و
بغضم می ترکد
در ایــن دیار آمدن نو بهـار ِپوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است

دارد قطار فاجعه نزدیک می شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است



 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #36
در ایــن دیار آمدن نو بهـار ِپوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است

دارد قطار فاجعه نزدیک می شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
 
امضا : بَهآرنارنج

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #37
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
دل به تغییر به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم


یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #38
دل به تغییر به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم


یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافر است
 
امضا : بَهآرنارنج
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,166
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #39
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافر است
ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
شاید آن چشم‌های بی‌روشن
به شب لعنتی کمک بکند
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,988
پسندها
6,396
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
  • #40
ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
شاید آن چشم‌های بی‌روشن
به شب لعنتی کمک بکند
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست

که تشنه است کویری که در تنش دارد

که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
 
امضا : بَهآرنارنج
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا