- ارسالیها
- 3,577
- پسندها
- 7,183
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
توی لحظههایی که تاریک بودم، به تو فکر کردمرسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
در اعماق شب، از سحر میسرودم، به تو فکر کردم
اگه خونه خون شد، سراسر جنون شد
به تو فکر کردم، که طاقت بیارم