- ارسالیها
- 3,536
- پسندها
- 7,166
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
دارم یواش یواش که از هوش می رومدوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست
هی دست دست می کنی و من که مرده ام
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست