مشاعره مشاعره با اشعار سيد مهدى موسوى

m.sina

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,004
پسندها
6,120
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #61
دوید مادر و در چشم های او نِگریست

-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست



که تشنه است کویری که در تنش دارد

که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد:/

دوید مادر و در چشم های او نِگریست

-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست



که تشنه است کویری که در تنش دارد

که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد:/
دل به تغییر به تحقیر به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم

یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,933
پسندها
4,122
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #62
دل به تغییر به تحقیر به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم

یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود

گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,004
پسندها
6,120
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #63
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود

گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی خود شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,933
پسندها
4,122
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #64
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی خود شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد
دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم!

یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود… رها کرد مرا!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,004
پسندها
6,120
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #65
دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم!

یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود… رها کرد مرا!
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگی ها را بچین و انتخابم کن

با غم شروعم کن که آخر می شوم با غم
داغی تر از تزریقی و تزریق تر داغم
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,933
پسندها
4,122
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #66
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگی ها را بچین و انتخابم کن

با غم شروعم کن که آخر می شوم با غم
داغی تر از تزریقی و تزریق تر داغم
از...کمک!...همیشه...کمک!...خسته تر...کمک!

[ مامان یواش آمد و پهلوی من نشست ]

« با احتیاط حمل شود که شکستنیـ ... »

یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,004
پسندها
6,120
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #67
از...کمک!...همیشه...کمک!...خسته تر...کمک!

[ مامان یواش آمد و پهلوی من نشست ]

« با احتیاط حمل شود که شکستنیـ ... »

یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
تیغی بده تا از تو بمیرم خود را
می خواهمت و نمی پذیرم خود را
امّا شب که به خانه برمی گردم
باید که در آغوش بگیرم خود را
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,933
پسندها
4,122
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #68
تیغی بده تا از تو بمیرم خود را
می خواهمت و نمی پذیرم خود را
امّا شب که به خانه برمی گردم
باید که در آغوش بگیرم خود را
از تو که دور می شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن بست است
من رودخانه ای را می شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,004
پسندها
6,120
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #69
از تو که دور می شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن بست است
من رودخانه ای را می شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
تو آسمان بلندی ستاده بر سر من
مَنَت به کنج افق مانده چون یکی اختر

چو خورده‌ام ز خم شعر تو ش*ر..اب کمال
چرا دهم دل خود را به می‌‌فروش دگر
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,933
پسندها
4,122
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #70
تو آسمان بلندی ستاده بر سر من
مَنَت به کنج افق مانده چون یکی اختر

چو خورده‌ام ز خم شعر تو ش*ر..اب کمال
چرا دهم دل خود را به می‌‌فروش دگر
رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت

طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!



دوید مادر و در چشم های او نِگریست

-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
 
امضا : فلورا.

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا