متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته لبخند |ainoosh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع •ÂÏÑÔÔŠĤ•
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,269
  • کاربران تگ شده هیچ

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #21
***
باورم نمی‌شود!
چگونه توانستی آن حرف‌ها را به من بزنی؟
من تنها قصدم کمک به تو بود!
چرا باید هر دفعه بخاطر
«او»
رابطه‌ی ما خراب می‌شد؟
درک نمی‌کنم...
این روزها هیچ چیز را درک نمی‌کنم...
رابطه‌ی ما دیگر خراب نخواهد شد!
چون دیگر رابطه‌ای در جریان نیست...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #22
***
لبخند بزن دوست من... .
تو همین الان یک مزاحم را از زندگی‌ات
بیرون انداخته‌ای!
حالا می‌توانی بروی و با خیال آسوده
بدون آنکه کسی باشد تا نگرانت باشد،
اشک بریزی!
بدون آن که کسی هر دقیقه
به تو زنگ بزند و جویای حالت شود!
آن‌قدر اشک بریز که وقتی اشک‌هایت به پایان رسید،
متوجه نبود من شوی...
دیگر مرا نمی‌بینی!
می‌توانی رازهایم را به هرکس می‌خواهی بگویی؛
ولی دیگر من را نمی‌بینی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #23
***
گاهی با خود می‌گویم:
- «اون روز چی‌شد؟
چرا باز هم احساس انسان دوستیم
برام دردسر درست کرد؟!»
البته دروغ چرا؟
تا مدتی قبل،
رابطه‌ی ما عالی بود!
از زمانی که تو رفتی پیش او
از وقتی که دقیقا نمی‌دانم کِی بود
شروع کردی به حرف زدن درباره‌ی او!
از آن مدت یواش‌یواش بحث‌هایمان شروع شد!
از آن‌وقت بود که من مثل همیشه دلخوری‌هایم را در دلم نگه داشتم؛
و در آخر به حد انفجار رسیدم و شد اینکه هست... .
می‌دانی؟
درحدی درباره‌ی او حرف می‌زدی که به کل فراموش کرده بودی...
شاید من هم حرفی برای گفتن داشته باشم!
تو حتی چند روز پیش فراموش کردی من زندگی‌ای
جز تو دارم که باید به آن رسیدگی کنم...
دیگر برنگرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #24
***
من حتی خندیدنت رو دوست داشتم!
من حتی وقتی یک ساعت جوابم رو نمی‌دادی،
نگران می‌شدم!
من هر روز،
هر ساعت،
هردقیقه و هرثانیه،
دل‌تنگ و نگرانت بودم...!
چطور تونستی من رو ترک کنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #25
***
اون به تو اهمیت نمی‌داد،
من به تو اهمیت می‌دادم؛
اما تو اون رو انتخاب کردی...
چقدر روز قشنگیه امروز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #26
***
می‌دونی داستان من، تو و اون
یک رمان نیست!
تو تا ابد دختر باقی خواهی ماند،
و به اون نخواهی رسید!
تو تنها من رو از دست ندادی؛
در واقع تو همهٔ اطرافیانت رو از دست دادی!
تو می‌تونستی یک زندگی قشنگ برای خودت بسازی!
بدون اون،
با من و باقی دوستات!
اون‌هایی که واقعی هستن و در یک صفحه نیستن،
اونایی که واقعا دوست دارن!
اما تو همه رو ول کردی و رفتی سمت اون...
حالا همه‌ی اطرافیانت که ترکت کردن رو درک می‌کنم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•ÂÏÑÔÔŠĤ•

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,558
امتیازها
9,703
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #27
***
فکر می‌کردم فراموشت کردم...!
اما هنوز در امید تماس توام!
هنوز تلفن که زنگ می‌خورد،
امید دارم که تو باشی!
آه که چقدر سخت است فراموش کردنت...
اما من موفق می‌شوم!
به امید روزی که فراموشت کنم؛
بهترین دوست من،
در گذشته‌ای نه‌چندان دور!


پایان

سخن نویسنده:
خیلی ممنون از لایک‌ههاتون و همراهیتون.

امیدوارم خوشتون امده باشه.
من این دلنوشته رو نوشتم تا سبک بشم.
اما امیدوارم مورد پسندتون باشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #28
IMG-20200310-WA0039~2.jpg
 
امضا : Maede Shams

موضوعات مشابه

عقب
بالا