متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آدم های شهر | ASᴀLɪ_Nʜ₈ᴀʏ و Fatima.r8 کاربرا انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,148
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: آدم های شهر
نام نویسندگان: ASaLi_Nh8ay ASᴀLɪ_Nʜ₈ᴀʏ
F Fatima.r8


مقدمه:
در هیاهوی شهر راه گم کردم و حیران به دنیا می نگرم. شهری تاریک که آدمک هایش را غرق در دریاچه تکبر کرده است و روزنه های روشنایی را بر آنان بسته است.
شهری که در آن، آدم هایش راه مهربانی را از یاد برده اند و گرفتار راهی شده اند که در آخر به مردابی گندیده شده ختم می شود و روزی در آن مرداب جان خواهند داد!
اما من قدم در راه روشنایی، در راه محبت و مهربانی برداشته ام و می خواهم به آدم های شهر کمک کنم تا به خودشان بیایند تا در آینده ای دور یا نزدیک گرفتار پشیمانی و حسرت نشوند.
شهر تاریکی که من در آن گم شده ام خیابان هایش شلوغ است و روشنایی آنها از نور های مصنوعی رنگارنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #2


134551


" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 15 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hani.Nt

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #3
چرا مردم شهر بد رفتارند؟!
چرا آدم های اطرافشان را پس می زنند؟
چرا باید آدم های دورشان را بیازارند؟
چرا آدم های زلال تر از آب باید تیره شوند؟
پاسخ این چرا ها را فقط خودشان می دانند اما شاید این تقدیر است، شاید هم بازی سرنوشت.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
آدم های شهر من را از خودشان فراری دادند. رسم دوستی را نیاموخته بودن!
من می خواستم دوستی را به آنان یاد دهم و غرورشان را دور کنم؛ آنقدر دور که از یادهایشان پاک شود اما نمی دانستم آدم های شهر دل هایشان مانند شهرشان تیره و تاریک است!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #5
***
آدم های شهر با غرور بزرگ شده اند!
ترک عادت سخت است اما به شرطی شدنیست که طرف خودش بخواهد تغییر کند!
من و تو نمی توانیم کسی تغییر بدهیم مگر اینکه خودش بخواهد.
آری، دل های آدم های شهر تاریک است اما گاهی روزنه ای روشن در همین دل های تاریک خیلی چیز ها را عوض می کند.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
آهای مردم شهر!
من همان روزنه ای کوچک در عمق قلب های شما هستم.
همان روزنه ای که نور از طریق آن راه ورودش را به اعماق قلب هایتان پیدا می کند.
اما باز دوستی مرا کنار می زنید و غرور پوچ را ترجیح می دهید.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #7
***
غرور همانند جعبه ای است که اگر آن را بالای سر بگیرید قد بلند نمیشوید!
اما اگر آن را زیر پا بگذارید و روی آن بایستید قطعا دستتان به جایی خواهد رسید!
و چه زیباست اگر آنجا دست های مهربان حق باشد.
بیایید و این روزنه ی کوچک را باور کنید که در ناامیدی بسی امید است.
قلب های کهنه را نو کنید زیرا خدا گاهی قصه ی آدم ها را از اول و به زیبایی می نویسد.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
من زاده محبت و مهربانی بودم. زاده روشنایی از جنس دوستی!
اما شما، شما را می گویم آدمک های شهر که هر یک نقابی تاریک بر چهره زده اید و هر یک به دنبال راهی برای صعود و عقب انداختن آدم های دیگر هستید؟!
آهای آدمک ها به من بگویید انصاف یعنی چه؟! رفاقت و برادری به چه معناست؟!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #9
***
مردم شهر هر چیزی را از من گرفتند، یک چیز را خیلی خوب به من یاد دادند و این بود که هر غیر ممکنی ممکن می شود.
تمامی این ها در ذهن من ناممکن بود اما انگار فقط ساخته ی ذهن من بوده است!
دنیای واقعی با دنیای ذهن ما خیلی فرق دارد.ذهن ما نیست اما همین مردم شهر یک چیز را از من گرفتند، یک چیز خیلی مهم!
و آن مهربانی بود، قلبی صاف و بی ریا بود، قلبی زلال تر از آب، که از پشت به من خنجر می زنند؟؟ مردمی که همه زمانی به زیبایی خورشید بوده اند اما حالا...​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
آدم ها هر چیزی را از من گرفتند به جز یک چیز!
آنها نتوانستند قلب من را از من بگیرند و رنگ تاریکی بر دیوارهای آن بزنند.
پس نگران نیستم زیرا دانه های محبت دوباره جوانه خواهند زد و من دوباره مانند قبل خواهم شد.
به زودی باز برخواهم گشت تا مهربانی را فریاد بزنم!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا