متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آدم های شهر | ASᴀLɪ_Nʜ₈ᴀʏ و Fatima.r8 کاربرا انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,145
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #11
***
آری این شهر، تاریک و دل مرده است زیرا مردمش تاریک اند، مردمش ریاکارند، مردمش با غرور و ادعا زندگی می کنند، مردمش مردمی هستند که مهربانی در دل هایشان جایی ندارد.
من می خواستم مهربانی را یادشان بدهم فارغ از اینکه باید همرنگ جماعت شد!
و این دروغی است که سال ها به خوردمان داده اند اما حالا دارد همرنگ حقیقت می شود.
همرنگ جماعت بودن کار سختی است! جماعتی که دنیایشان در غرور و دروغ خلاصه می شود.
جماعتی که کارشان خنجر زدن به هم نوعان خودشان است.
اما این وسط تو هستی که متهم به گناه مهربانی کردن هستی و راهی نداری جز اینکه هم مسیر اتهامت شوی.​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
در این شلوغی رها شده ام و هیچکس مرا یاری نمی کند!
آدم ها یک به یک به من تنه ای می زنند و با شتاب می روند!
بر روی زمین آواره می شوم اما هیچ دستی برای کمک به سوی من دراز نمی شود.
آرام بلند می شوم و به مسیری نگاه می کنم که شلوغ و طولانی است!
آیا موفق خواهم شد؟!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #13
***
شما.
آری دقیقا با خودتان هستم، شمایی که این همه ادعا دارید می شود جواب مرا بدهید؟ می شود بگویید با این چهره ی بی تفاوت، با این همه غرور و تکبر و با این دل چرکین و دروغین چگونه زندگی می کنید؟
می شود بگویید چرا دل های خود را پاک نمی کنید؟ می شود بگویید چرا دوستی انسان های ساده ای مثل من را قبول نمی کنید؟ تا کجا می خواهید به این راه بی پایان ادامه دهید؟​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
دعا می کنم این یک خواب باشد؛ خوابی ترسناک که ولوله ای در جان من انداخت!
آری خدا کند این ها یک خواب باشد.
می شود از این خواب بیدار شوم؟!
شاید باید به خودم سیلی بزنم تا از این کابوس رهایی یابم.
یک بار، دو بار،سه بار و ده ها بار سیلی می زنم تا رهایی یابم اما بیشتر سردرگم می شوم!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #15
***
راهی که در آن قدم برداشته ام خیلی هارا به تباهی کشانده اما من چه؟ من هم نابود می شوم؟ من هم به این رویا که حالا به کابوسی تلخ تبدیل شده است می بازم؟ نمی دانم هیچ چیز را نمی دانم. فقط آرزو دارم کاش می شد به عقب برگشت شاید اگر به عقب باز می گشتم زودتر برای این رویا راهی می شدم شاید اگر آن روزها اینکار را انجام می دادم اینقدر سردرگم نبودم اما حالا افسوس گذشته فایده ای ندارد.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
من خواب نیستم و این کابوس همان حقیقت تلخ است!
من بیدارتر و آگاه تر از شما هستم آدمک ها اما شما خوابیده اید و غرق شده اید در کابوس تکبر و دروغ ها!
آدم های شه با نقاب های تاریک، دل های چرکین و دروغین، فرار از حقیقت های تلخ و ادعاهای بی شمار به کجا خواهید رسید؟!
به اوج قله یا به جایی پست و پایین؟!
می دانید با این راه ها فقط راه را برای سقوط آماده می کنید!
پس آماده باشید که سقوط در انتظار شما است.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #17
***
اما تغییر در هر حالتی ممکن است.
ما یک کوهنورد هستیم. کسی هستیم که می خواهد به قله برسد اما راه را اشتباه آمده.
هنوز راه برگشت وجود دارد، هنوز آن برف زمستان نیامده که بخواهد رد پاها را پنهان کند.
از مسیری که آمدید می توانید برگردید؛ هنوز هم می شود این حقیقتِ کابوس مانند را خاتمه داد البته اگر بخواهید.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
و من غرق شدم در کابوسی از جنس رویا تلخ! رویایی که می گویند ناممکن است و تحقق نمی یابد.
درست می گویند؟! رویا من بزرگ است؟!
اما من شکست نخواهم خورد و باز ادامه می دهم تا رویا هایم تحقق پیدا کنند.
ادامه می دهم درست مانند کوهنوردی که کولاک و توفان مسیرش نمی تواند او را منصرف کند و باز ادامه می دهد تا پرچم افتخار را بر قله سفید رنگ بنشاند!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #19
***
آدم های شهر عجیب بیخیال اند و عجیب به روی خودشان نمی آورند.
خیلی وقت ها از خودم می پرسم اخر چگونه؟
مگر می شود با این همه غرور زندگی کرد؟ مگر می شود انسان های خوب را دوست نداشت؟ مگر می شود فقط منتظر اتفاق های بد بود؟؟
اما اری! انگار می شود.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
آدم های شهر یک روز پشیمان خواهند شد و آن روز دیگر دیر است. آری آنان شرمگین خواهند شد اما آن روز دیر است.
آن روز به یاد من خواهند افتاد و خاطره ام برایشان زنده خواهد شد. یک روز خواهند فهمید که من فقط می خواستم راه مهربانی کردن را به آنان بیاموزم اما مرا به جرم اتهام به غرور و تاریکی ها متهم کردند و به دورترین نقطه شهر مرا تبعید کردند.
به سوی من خواهند آمد اما دیگر چه فایده ای دارد؟!
جسمی که روح از آن پر کشیده و به سوی آسمان گریخته است چه فایده ای دارد؟!
آری آنان پشیمان می شوند اما آن روز دیگر دیر است.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا