متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آدم های شهر | ASᴀLɪ_Nʜ₈ᴀʏ و Fatima.r8 کاربرا انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,145
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #21
***
شاید هم برعکس!
شاید همین مردم شهر تلنگری بخورند، شاید اتفاقی بیوفتد که مرا باور کنند.
من می خواهم مثبت فکر کنم؛ این تنها کاری است که می توانم خودم را آرام کنم.
من می خواهم باور کنم روزی را که مردم مرا بپذیرند اما یک دلهره ی عجیب نمی گذارد یک ترسی که می گوید اگر نشود چه کنم؟؟​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
ترس یا همان دلهره ناشناس.
موفق شدن یا موفق نشدن.
شاید موفق شوم و مردم را به سمت روشنایی هدایت کنم. قلب هایشان را رنگ مهربانی بزنم و دل هایشان را یک رنگ کنم.
اما شاید نتیجه منفی شود و در هنگام رفتن زمین بخورم. شاید نتوانم دل هایشان را روشن تر کنم و شاید...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #23
***
همین دلهره بزرگترین نقطه ضعف زندگی من است اما چه کنم که راه دیگری جز ساختن و سوختن ندارم. ترس چیز عجیبی نیست اما مانند یک هیولا می ماند و این هیولا سال هاست با من زندگی می کند.
آری ترس باختن، ترس از دادن کسی که سال هاست در انتظارش نشستم.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
ای کاش آدم های شهر کمی مهربان بودند.
ای کاش حرف های من را باور می کردند و برای لحظه ای به من ایمان می آوردند اما حیف که تکبر آنان اجازه نمی دهد. افکار پوچ آنان اجازه نمی دهد من آنان را راهنمایی کنم و من را باور کنند اما ای کاش افکار پوچ را پس می زدند و لحظه ای آگاهانه تفکر می کردند.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #25
***
کاش می شد آدم ها به جای این همه غرور اندکی مهربانی داشتند.
به جای این همه تکبر، قلبی صاف و بی ریا داشتند. شاید اینگونه زندگی ها خیلی زیبا تر می شد اما شاید مردم شهر هم تقصیر خودشان نبوده که اینطور شده اند؛ شاید گذر زمان باعث این تغییر مزخرف شده است.
نمی دانم اما هرچه که هست خیلی من و امثال من را آزار می دهد.​
 

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #26
***
اهای مردم شهر.
نمی خواهید از خواب کهنه بیدار شوید؟
نمی خواهید گرد و غبار را از قلب هایتان بتکانید؟
بیایید و باور کنید کسی را که دارد به آب و آتش می زند که شما، به روزنه های قلبتان اجازه دهید تا مهربانی وارد آن شود.
آیا این خواسته ی زیادی است؟​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
ای کاش قلب هایمان شیشه ای بود.
ای کاش قلب هایمان مانند آب زلال بود و پاک.
ای کاش و ای کاش!
سال هاست تلاش می کنم برای دنیایی بدون مرز، دنیای مهربانی اما نمی دانم فایده ای دارد یا نه؟!​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
قلب های تاریک، حکم تاریکی ذهن ها را مُهر می کنند.
بخواهی یا نخواهی گریبان گیر تو خواهند شد و در گودالی از سیاهی فرو خواهی رفت. آن زمان هرچه می خواهی فریاد بزن!
با صدایی رساتر از قبل کمک بخواه اما کسی نیست که به تو کمک کند!
تلخی روزگار را آنجا حس خواهی کرد اما دیگر دیر است.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #29
***
اما گناه من چیست؟
به چه چیزی متهم شده ام؟
مهربانی؟
دلسوزی؟
چرا من باید تاوان این همه سنگدلی مردم را بدهم؟
هزاران چرا در ذهن خود می پرورانم غافل از اینکه این چراها هیچ جوابی ندارند اما هرچه جلو تر می روم بیشتر به دنبال پاسخ می گردم و بیشتر گمراه می شوم.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
گناه من یا بهتر است بگویم جرم من، مهربانی من است!
مهربانی که باید در اعماق قلبم پنهانش کنم و بی احساس باشم نسبت به اطرافم.
من نمی توانم بی احساس باشم؛ نمی توانم نامهربان باشم.
گناه من مهربانی من است و روزگار نامهربان حکم اعدام را برایم می برد.
به همین راحتی حکم می کند و من به گناه مهربانی ام عذاب خواهم کشید.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا