متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آدم های شهر | ASᴀLɪ_Nʜ₈ᴀʏ و Fatima.r8 کاربرا انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,147
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #31
***
از نظر من مهربانی تنها چیزی است که قیمت ندارد اما آدم های شهر آن را می‌فروشند، می دانید به چه چیزی؟
به غرور،به ریاکاری، به اتهام و به هزار و یک چیز دیگر و دقیقا مشکل از همین جا شروع می‌شود؛ از همین جا که برای چیزهای بی ارزش، گران بها ترین چیز زندگیمان را از دست می دهیم.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
زمان ها می گذرد که زندگیشان سرشار شده است از فیک بودن؛ بی معنا بودن.
زندگی بدون هیچ محبتی و بدون هیچی احساس خالصی درست مانند گردویی پوک شده می ماند یا مانند راهی است که هیچ مقصدی ندارد و هرچه بدوند به جایی نخواهند رسید.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #33
***
و این سرگذشت مردم شهر است.
مردمی که با تباهی و پوچی زندگی کردند.
مردمی که هرگز غرور فراموششان نشد و مردمی که همه ی راه را به اشتباه دویدند و هیچ گاه حتی فکر بازگشت را هم نداشتند.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
کاش می توانستم آن دانه ای باشم که در دل تاریکی جوانه می زند و رشد می کند.
ای کاش من محبت می بودم و در قلب های تاریک آدم ها رشد می کردم و آنقدر رشد می کردم که تمام قلبشان را محبت فرا گیرد و جایی برای تکبر نباشد! جایی برای تاریکی نباشد و فقط روشنایی باشد و محبت.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S

Fatima.r8

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
35
امتیازها
40
  • #35
***
اما فکر کردن به اینکه این مردم تغییر را نمی خواهند مرا خسته می‌کند خسته از راهی که انتخابش کردم و خسته از حرف هایی که زده ام
من قول داده ام
قول داده ام این مردم را متحول کنم اما به اینجا که رسیدم دیدم این ممکنی است غیر ممکن!
این مردم به خوابی فرو رفته اند تاریک و از جنس تکبر
خوابی که در آن جز کابوس نیست کابوسی که آنرا با رویا اشتباه گرفته اند.​
 

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
از باز کردن چشم هایم باک دارم!
از تماشا کردن حقیقت، از ظلم ها، تاریکی ها و آدم های متکبر باک دارم!
نمی خواهم خودم را گول بزنم و می دانم حقیقت همیشه تلخ خواهد بود!
پس چشمانم را باز می کنم تا باری دیگر طعم تلخ حقیقت را بچشم.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
آدم ها را تماشا می کنم که هر کدام با شتاب به یک طرف می روند!
همه به یک طرف می روند، به سوی برای سبقت گرفتن از یکدیگر و بیشتر غرق شده در مرداب تاریکی ها.
شهر آلوده شده است به تاریکی!
به تکبر!
به نامهربانی!
به دنیای خوفناک!
هر کدام نردبانی به سوی آسمان قرار داده اند و به امید ترقی پله هایش را طی می کنند!
اما مگر قدم نهادند در دل آسمان ترقی محسوب می شود؟!
صعود به آسمان به ارزش چه چیز؟!
کوله پشتی ام را برمی دارم و راهی دیارم می شوم.
راهی دیاری از مهربانی و محبت، راهی دیاری که تکبر ارزشی در آن ندارد.
یک صدای از درونم فریاد می کشد!
صدایی که می گوید "پس آدم های شهر چه می شوند؟!"
به راستی چه بلایی سر آدم های از خود متکبر شهر می آید؟!
شاید غرق در مرداب این روزگار تاریک شوند.
شاید روزی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] H.m.S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا