- ارسالیها
- 1,160
- پسندها
- 7,043
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 16
- سن
- 27
- نویسنده موضوع
- #71
با خودم عهد بستم که از یاد ببرمت.
عزم جزم کردم و هر چه یاد آور تو بود اعم از: عکسهایت، شمارهات، هدیههایت همه را از زندگیام پاک کردم.
خرسند بودم از اینکه با حذف متعلقاتت، به راحتی میتوانم از یاد ببرمت.
اما وقتی به خود آمدم دیدم همان دامن گل داری را پوشیدهام که تو همیشه میگفتی در این دامن دلرباترم.
به سراغ کمد لباسهایم رفتم بلکه لباسی دیگر بر تن کنم اما دست روی هر لباسی گذاشتم، یاد آور برق چشمهایت از دیدن من در آن لباس بود.
به ناچار دست از لباسها برداشتم و برای پرت کردن حواسم به سراغ فایل عکسهایم رفتم. خیالم راحت بود که دیگر عکسی از تو نیست.
عکس از تو نبود اما تا چشم کار می کرد عکسهایی از من بود که برای تو فرستاده بودم. هر عکس یک خاطره را برایم مرور میکرد.
مستاصل از این همه...
عزم جزم کردم و هر چه یاد آور تو بود اعم از: عکسهایت، شمارهات، هدیههایت همه را از زندگیام پاک کردم.
خرسند بودم از اینکه با حذف متعلقاتت، به راحتی میتوانم از یاد ببرمت.
اما وقتی به خود آمدم دیدم همان دامن گل داری را پوشیدهام که تو همیشه میگفتی در این دامن دلرباترم.
به سراغ کمد لباسهایم رفتم بلکه لباسی دیگر بر تن کنم اما دست روی هر لباسی گذاشتم، یاد آور برق چشمهایت از دیدن من در آن لباس بود.
به ناچار دست از لباسها برداشتم و برای پرت کردن حواسم به سراغ فایل عکسهایم رفتم. خیالم راحت بود که دیگر عکسی از تو نیست.
عکس از تو نبود اما تا چشم کار می کرد عکسهایی از من بود که برای تو فرستاده بودم. هر عکس یک خاطره را برایم مرور میکرد.
مستاصل از این همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر