روی سایت دلنوشته آتی نویس | آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 75
  • بازدیدها 3,029
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
با خودم عهد بستم که از یاد ببرمت.
عزم جزم کردم و هر چه یاد آور تو بود اعم از: عکس‌هایت، شماره‌ات، هدیه‌هایت همه را از زندگی‌ام پاک کردم.
خرسند بودم از اینکه با حذف متعلقاتت، به راحتی می‌توانم از یاد ببرمت.
اما وقتی به خود آمدم دیدم همان دامن گل داری را پوشیده‌ام که تو همیشه می‌گفتی در این دامن دلرباترم.
به سراغ کمد لباس‌هایم رفتم بلکه لباسی دیگر بر تن کنم اما دست روی هر لباسی گذاشتم، یاد آور برق چشم‌هایت از دیدن من در آن لباس بود.
به ناچار دست از لباس‌ها برداشتم و برای پرت کردن حواسم به سراغ فایل عکس‌هایم رفتم. خیالم راحت بود که دیگر عکسی از تو نیست.
عکس از تو نبود اما تا چشم کار می کرد عکس‌هایی از من بود که برای تو فرستاده بودم. هر عکس یک خاطره را برایم مرور می‌کرد.

مستاصل از این همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
شب
به سبب سکوت آدمیان و غرق شدنشان در خاطرات است، که آرام گرفته.
همین که ماه وسط جامه‌ی سیاه آسمان نمایان می‌شود، خاطرات نیز در ذهن آدمیان روشن می‌شوند.
شب همان روشن ترین تاریکی است؛ چرا که مرور خاطرات در ذهن‌ها روشنی می‌بخشد به جسمی که اسیر تاریکی است.
هر چه خاطره‌هایت شیرین تر باشد شب برایت روشن تر است اما امان از آن خاطره هایی که تلخی‌شان، هر چه نور هست را تاریک می‌کند.
وتلخ تر از زهر سهم خاطره‌هایی است که چکه کنند و شب سیاهت را بارانی کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
اینکه بین این همه آدم من عاشق تو شدم، مثل همون قضیه آنزیم‌های زیست تجربی دبیرستان می‌مونه.
هر آنزیمی فقط به جایگاه فعالش متصل می‌شه؛ می‌دونی توام همون آنزیم عشقی که جایگاه فعالت قلب منه.
وقتی سرمو روی شونه‌هات می‌زارم انگار که مرزهای آرامش رو فتح کردم.
تو که پلک می‌زنی، همه ی سربازای عشق توی قلبم به رژه درمیان.
اما همین که دیدنت دیر بشه، همون سربازا لشکر کشی می‌کنن و تب و تاب تو دلم به وجود میارن.
خاصیت عشق همینه که فقط کنار محبوبت آرامش می‌گیری؛ محبوبی که هر لحظه دیدنش، بودنش، شعار سرباز های قلبته.
محبوب من، تا ابد تو تنها آنزیم عشق، جایگاه فعال قلب منی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
هر چی بزرگ تر می‌شیم، آدمای کنارمون محدود تر میشن.
بیاید فکر کنیم به آدمای چند سال پیش و آدمایی که الان کنارمونن.
یه عده‌شون از اون دسته با معرفتای قدیمی‌ان که سایشون همیشه رو زندگیمونه.
خیلیاشونم که قدیمی نیستن، اما اومدنشون حال خوب الانمون رو رقم می‌زنه.
یه سری‌هاشونم که قدیمی‌ان، هستن ولی مثل قبل نیستن.
و در آخر جای خالی کسایی که قدیمی بودن و سهم خاطرات خوش شدن.
آدما میان میرن، اما این رفتارا و تغییرات وجودی آدماس که رفت و آمدشون رو تعیین می‌کنه.
یه حضور غیاب تو زندگیتون کنید، متوجه می شید کیا هستن چرا هستن و کیا رفتن و چرا رفتن.
هر چی خوب‌تر و مهربون‌تر باشیم اگه یه روزی نباشیم، دلی تنگ بودنمون می‌شه و فکری درگیر خاطراتمون.
فراموش نکن که آدما با خاطرات بد زود از یاد ها می‌رن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
اسفند که می‌شود، زمستان از خواب برمی‌خیزد.
می‌داند صدای قدم‌های کسی می‌آید.
دستی به سر و روی برفی‌اش می‌کشد.
خود را می‌تکاند و هر چه برف در گوشه‌های کوچه‌ها و کناره‌های خیابان‌ها دارد جمع می‌کند.
می‌داند که نباید هیچ کوچه و خیابانی، برای قدم‌های بهار خانم لیز باشد.
نگاهی به درختان خشک و بی‌روحش می‌کند.
و آنها را با ارمغانی چون شکوفه می‌خنداند.
اما تنها طبیعت برای آمدن بهار خانم آماده نمی‌شود بلکه در خانه‌ها هم هیاهویی به پاست.
عده‌ای در پشت بام‌ها فرش‌هایشان را می‌شویند و گه گاهی برای رفع خستگی با خنده به سمت هم کف و آب پرتاب می‌کنند.
مادری در پشت پنجره ای مشغول برق انداختن آن می‌شود.
مردی که با فریادهایش قصد دارد آخرین ماهی های قرمزش را به فروش برساند.
صدای خنده های کودکان در کوچه ها از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,374
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #76
created_image_1583449524469.png
 
امضا : Maede Shams
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا