متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آتی نویس | آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 75
  • بازدیدها 3,343
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #51
ما بهمن ماهی‌ها نه ذوق یلدا را داریم و نه شوق عید را!
خودمانیم و چند سانتی برف.
ما بهمن ماهی‌ها نه ارشدیم نه ته تغاری.
همان فرزند وسطی هستیم که عزیزی فرزند ارشد و زبان ته‌تغاری ها را نداریم.
اگر کسی ما را بخواهد برای خودمان می‌خواهد؛ آخر جز محبت چیزی نداریم که دیگران را جذب کنیم.
ما بهمن ماهی‌ها ظاهر ساکت و آراممان، آرام‌بخشی برای اطرافیانمان است.
غصه‌هایمان را بروز نمی‌دهیم و هر چه آشفته تر باشد دلمان، ظاهرمان آرام تر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #52
‍ پدر چرا با استشمام عطر موهایم چشمهایت می‌لغزد؟
جواب این سوال، در همان کوچه‌های باریک کودکی است.
پروانه، دختر فاطمه خانم همسایه جفتی‌مان، موهای مشکی لختش به کمر می‌رسید.
هر صبح فاطمه خانم آنها را شانه می‌زد.
چند آیه زیر لب می‌خواند و دور سر او فوت می‌کرد و بعد آنها را می‌بافت.
پروانه هم با شادی به کوچه می‌آمد تا همراه من و بقیه بچه‌ها بازی کند.
موهای قشنگ پروانه، عجیب مقابل دیدگانم دل‌نوازی می‌کردند.
هر وقت یاسر و علی با دختران دعوا می‌کردند و موهای آن‌ها را می‌کشیدند، من با دست‌های مشت شده کوچکم بر صورت آنها ضربه می‌زدم تا پروانه وقت بیابد و به خانه شان برود.
گذشت تا این که من و پروانه بزرگ شدیم و دیگر مقنعه و روسری‌ها رخصت دیدن آن موهای زیبا را نمی‌دادند.
روزها می‌گذشتند و در پس این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #53
آخ از غم دوری یلدا که محاسن بهمن را سپید کرده است.
بهمن بیچاره تا می‌خواهد سیگاری روشن کند؛ بلکه مرحمی بر غم‌هایش باشد این هوای بی‌احساس، بادهای سردش را می‌وزد.
هوا، تو چقدر حسودی که تاب دیدن کشیدن سیگار بهمن را هم نداری.
شاید هم از اینکه بهمن از فراغ یلدا پریشان است، حس حسادتت را در وزش بادهایت شدت می‌دهی!
بهمن آهسته قدم بر می‌دار؛ آنقدر آهسته که عطر یلدا را دیرتر از دست بدهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #54
کاش می‌شد، همانند این موهای بی تاب، خود را در آغوش باد رها کنم.
حس رهایی را دوست دارم.
حال کدام رهایی؟
رهایی از آدم‌ها؟
رهایی از خود؟
رهایی از غم؟
رهایی از چه؟
بگذار مختصر بگویم، رهایی از زندگی‌ای که تو در آن نیستی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #55
پدری که مهربانی دستانش نوازشگری به وسعت یک جهان بود.
پدری که یک عالم داغدار نبودنش شد.
از شهادتش یک جهان مظلومان یتیم شد.
چه شکوه بود؛ مراسم تشییع ات در حرم‌های عشق.
چه شکوه بود؛ دویدن مردم برای رسیدن به تابوتت ای عشق!
گرچه بین ما نیستی و میان فرشتگان سرافرازی اما یادت و راهت تا ابد سر لوحه ی ماست ای عشق!
سرداری آنقدر عزیز که از نامش تواضع می‌چکد.
سردار بزرگی که خود را سرباز خواند و فروتنی در کنار اسمش به سجده افتاد.
سردار عزیز ما یادت تا ابد در دل‌های سوخته ی ما شعله‌ور خواهد ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #56
سردار عزیز!
از نوشتن نامت رعشه به اندام جمله‌ها می‌افتد.
از زمزمه ی اسمت قلب ها می‌لرزند.
مگر یک نفر چقد می‌تواند عزیز باشد؟
که همه ی انسان ها با هر عقیده ای از غمت می‌گریند.
همه ی دل ها از شنیدن خبر پر کشیدنت غصه دار شدند.
آنقدر زمین داشتنت را به رخ آسمان کشید که آخر آسمان تو را به پرواز سمت خود کشید.
سردار عزیز!
اخلاص و ایمان و رشادت هایت در دل‌های مردمان ریشه زد و عشقت را جاودانه کرد.
مبادا نگران دست های کوچک کودکان زیر بار لگدهای سربازان ظالم باشی!
مبادا دل آشوب مستضعفان باشی!
چرا که سرباز هایت راهت را با قدرت ادامه خواهند داد.
سردار عزیز ما تا ظهور امام زمان منتظر آمدنت با آقا هستیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #57
نمی‌دانم چگونه شرح عشقت را در واژه‌ها بگنجانم؛ ای یار!
هیچ جمله ای قادر به وصف دلبری‌هایت نیست، می‌دانی چرا؟
از شدت دل‌انگیزی‌ات، واژه‌ها م**س.ت عشقت می‌شوند و حیرانت در به در کاغذ ها.
فکرش را کن! ای یار،
قلبم لب به سخن بگشاید.
حتما از عشق تو می‌گوید که تمامی رگ‌های قلبم را به سلطه در آورده.
شاید هم از نگاهت بگوید که ضربان قلبم را به تپش می‌اندازد.
اصلا قلب را به چه سخن گفتن، بگذار عشقت را پمپاژ کند؛
من خود لب‌هایم را شیرین، از به زبان آوردن دوست داشتنت می‌کنم، از دوست داشتنی می‌گویم که با هر لبخند تو اوج می‌گیرد و با هر غم تو، عرشش به رعشه می‌افتد؛ و با هر نگاه تو، جانی تازه می‌گیرد.
دوست داشتنی که همه لحظه های زندگی ام را به سجده درآورده، ای یار!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #58
می گویند: بی‌حوصله است.
نمی‌دانند، حوصله اش را این حجم از خیالش به تاراج برده است.
می‌گویند: کم حرف است.
نمی دانند، حرف‌هایش را در کنج کاغذی جا گذاشته است.
می گویند: چهره‌اش غم بار است.
نمی دانند، غمی لبخندش را ربوده است.
می گویند: بی‌قرار است.
نمی دانند، آرامشش در چشم‌‌هایش به انتظار تصویری ایستاده است.
حرف‌های زیادی را می‌گویند که علت هیچ کدام را نمی‌دانند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #59
یه دسته از آدما هم هستن که به خودشون میگن عاشق منطقی؛ یعنی عشقشون بر اساس شرایط و منفعیاته و هر زمان شرایطشون مهیا نشه با چند تا مسئله و شرح دادنشون به صورت منطقی عقب می‌کشن و می‌گن قسمت نبوده.
اسم عاشق رو این افراد گذاشتن، نام‌گذاری خیلی اشتباهیه.
در واقع توهین به همه ی افراد عاشقه.
اصلا مگه عشق و منطق با هم جور در میاد؟
این افراد براشون مهم نیست چه کسی رو دوست داشته باشن فقط این براشون مهمه که اون کسی رو که دوست دارن چه منفعتی براشون داره.
در حالیکه یه عاشق کور میشه و هیچکسی رو جز معشوقش رو نمی‌بینه.
این روزها خیلیا اسم عاشق رو به یدک میکشن و هیچ درکی ازش ندارن.
و در آخر هم همه چیز رو گردن قسمت می‌اندازن.
مواظب این عاشقای منطقی اطرافتون باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #60
آرامشی که خانه ی پدری دارد، در هیچ جای دنج دنیا یافت نمی‌شود.
درست مانند دستپخت مادر. هر چه که غذاهای خوشمزه به خوردمان بدهند، هیچ کدام به لذیذی غذای مادر نخواهد شد.
خانه ی پدری، پناهگاهی است که هر زمان، آشوب این جهان ما را در برگیرد، می‌توانیم به آن پناه ببریم چرا که اعضایش همیشه با روی گشاده از ما استقبال خواهند کرد و به اندازه ی ما، غصه ی دردهایمان را خواهند خورد.
گویی روحمان تکه تکه است و هر تکه‌ای از آن، در گوشه ای از این خانه سکان گزیده است.
وقتی قدم در این خانه می‌گذاریم تکه های روحمان از کنار گلدان های لب حوض، از میان روزنامه های پدر، از عطر دستپخت مادر و... پرواز می‌کنند و به جسم ما بر می‌گردند و آن آرامش خانه ی پدری را در وجود ما تزریق می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا