- ارسالیها
- 1,160
- پسندها
- 7,043
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 16
- سن
- 27
- نویسنده موضوع
- #61
زبانم از بیان فرط عشقت، عجز است.
چه روزها، که در حسرت نگاهت، کوچه های منتهی به منزلت را قدم زدم.
چه شبها، که از پریشانی رویای تو، تا سحر ضجه زدم.
بار ها به تو گفتم که ای جان جانان من، مرا با نظری دریاب! اما هر بار با نگاهی به سان اندوه آسمان پاییز، به سردی هوای زمستان، قلب مرا آزردی.
کاش میدانستی که قلب مرا غم فراق تو در برگرفته و تنها با محبت تو به تپش می افتد.
چه خوش گفت شاعر:
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی.
چه روزها، که در حسرت نگاهت، کوچه های منتهی به منزلت را قدم زدم.
چه شبها، که از پریشانی رویای تو، تا سحر ضجه زدم.
بار ها به تو گفتم که ای جان جانان من، مرا با نظری دریاب! اما هر بار با نگاهی به سان اندوه آسمان پاییز، به سردی هوای زمستان، قلب مرا آزردی.
کاش میدانستی که قلب مرا غم فراق تو در برگرفته و تنها با محبت تو به تپش می افتد.
چه خوش گفت شاعر:
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی.
آخرین ویرایش توسط مدیر