متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آتی نویس | آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 75
  • بازدیدها 3,335
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #61
زبانم از بیان فرط عشقت، عجز است.
چه روزها، که در حسرت نگاهت، کوچه های منتهی به منزلت را قدم زدم.
چه شب‌ها، که از پریشانی رویای تو، تا سحر ضجه زدم.
بار ها به تو گفتم که ای جان جانان من، مرا با نظری دریاب! اما هر بار با نگاهی به سان اندوه آسمان پاییز، به سردی هوای زمستان، قلب مرا آزردی.
کاش می‌دانستی که قلب مرا غم فراق تو در بر‌گرفته و تنها با محبت تو به تپش می افتد.
چه خوش گفت شاعر:
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #62
من همان مرد عاشقی‌ام که تمام تلاشم را کردم، تا همه ی ثانیه‌هایم، لبریز از بودن با تو شود.
تو همان معشوقه‌ی زیبایی که وقتی کنار‌ منی، موج آرامش نگاهت، کشتی چشم های پریشان مرا در برمی‌گیرد.
چه چیزی دل‌انگیزتر از سپیدپوش شدن تو، کنار منی که هر لحظه قلبم از عشقت ضربان می‌گیرد.
محبوبم! من دیگر بی نیاز از این دنیایم، چرا که همه ی دنیای من خلاصه در تویی شده است که قرار است تا نفس آخر، هم نفسم شوی.
ای قشنگ ترین معنای زندگی،
زندگی من، با بودن تو معنا گرفته است.
چه خوش سعادت است، شناسنامه ی من که با نام زیبای تو مزین شده است.
زیبای من، آمدنت به زندگی‌ام مبارک.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #63
نارنگی را دیده ای؟
خوش عطر، خوش منظر و خوشمزه.
البته این ها فقط برای زمانی‌است که او باطنش را آشکار نکرده است.
یک نارنگی له شده که درونش را هویدا کرده است را ببین؛ آیا به همین خوش عطری و خوشمزگی نارنگی سالم است؟!
خیلی از آدم‌های خوب اطرافمان، همان نارنگی‌هایی هستند که هنوز باطنشان آشکار نشده است.
همین که درونشان را می‌بینیم، چیزی جز زشتی نمی‌بینیم. همان زشتی هایی که با نقاب های زیبا بر ما پوشانده شده بودند.
گاهی آشکار شدن این زشتی‌ها را مدیون اتفاقاتی هستیم که این آدم‌های نارنگی طور، اطرافمان را له می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #64
هیچکس نبودنت را دیگر به روی من نمی‌آورد.
همه گمان می‌کنند که دیگر فراموشت کرده ام.
اما من در خلوت‌هایم، پر از عطر حضور توام.
دو استکان، کنار همان پنجره ی باران زده ای که دوستش داری، می‌گذارم و با تو شروع به سخن کردن می‌کنم؛
از دلتنگی‌های صعبی می‌گویم که چنگ بر دل زخمی من می‌زنند،
از لبخندهای تلخی که بر لبخندهای شیرین، عکس‌های دو نفره‌هایمان می‌زنم، از بغض‌هایی که هنگام رد شدن از خیابان‌های هم پای تو شدن، به گلوی من هجوم می‌وورند،
از فرو ریختن قلبم، هنگام تشابه یکی از این عابران با تو،
از نبودن دستانت میان دستانم بین انبوه جمعیت،
از نگاه‌های دلسوزانه ای که دیگران بر تنهایی من می‌کنند،
از دردهایی با تو می‌گویم که جز یاد تو، هیچ شنونده ای قادر به درک آن‌ها نیست.
این مردم ظاهربین اند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #65
نزدیکای ظهر از خستگی، پلکاش سنگین شده بودن.
با خودش گفت این یک ساعت هم مرخصی بگیره و بره خونه فقط بخوابه.
کش و قوسی به بدنش داد و بلند شد مقنعه‌اش رو مرتب کرد و به سمت اتاق مسئولشون رفت.
پس از امضای برگه ی مرخصی ساعتی، کوله‌اش برداشت راهی خیابون‌های خیس و پر از برگ شد.
انگار که تیزی نسیم پاییزی خوابش رو پرونده بود.
تصمیم گرفت یه مسیر رو پیاده بره و خودش به دست این هوای بغض آلود پاییز بسپاره.
آروم آروم، روی برگ‌های خشک قدم می‌زد تا صدای خش خششون رو بشنوه؛ از بچگی عاشق این صدا بود.
دستای ظریفش از ترس نسیم تیز به عمق آغوش گرم، جیبای پالتوش پناه برده بودن.
نگاهی به آسمونی که هر لحظه تیره تر می‌شد کرد، بغض آسمون شکست و کم کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #66
خانمی که تو باشی، من تا نفس در جان دارم لبریز از عشق توام.
همین که اسمم را صدا می‌زنی، گم میشوم در تارهای صوتی ات که مویرگ‌های قلبم را به عرش عشقت می‌رساند.
خانمی که تو باشی، دستان من هیچ وقت سردی زمستان را درک نخواهند کرد.
چشمان آهو را چه به سرور زیبایی تا وقتی چشمان قشنگ تو در چشمان من گره می‌خورد.
خانمی که تو باشی، خوشا به حال منی که دستم در دستانت قفل می‌شود و قلبم از عشقت مسرور می‌شود.
خانمی که تو باشی، من تا ابد عاشقانه دوستت خواهم داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #67
من بیم نظر کردن به خود در آینه را دارم.
چه بر سر آن چهره مسرور در آینه آوردم که اکنون دیگر تاب رویارویی با این چشم‌های غم زده را ندارم.
آینه، ببین چه تیشه ای بر قلب شیشه‌ای من زده ای که با هر بار دیدنت، تکه‌هایی از این شیشه‌ها در چشمانم فرو می‌رود و سر تا سر صورتم را عزادار می‌کند.
آخ از تو آینه که تندیس دردم شده ای!
شاید اگر تو نبودی تحمل این درد آسان تر بود اما تو هستی و با هر بار چشم دوختن به من، یادم می آوری که چه به سرم آورده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #68
هیچ انسانی فارغ از درد نیست.
اما نوع غم این درد‌ها، در انسان ها متفاوت است.
یکی تمام درد و غمش کرایه‌های عقب افتاده‌اش است.
دیگری نگران آینده‌ی مبهمش با معشوقش است.
آن یکی در بستر بیماری رنج می‌برد.
سربازی که در مرز‌ها، بارها در چند قدمی مرگ می رود.
پدری که منتظر فرزندانش، پشت میله‌های، پنجره‌ی خانه‌ی سالمندان چشم انتظار است.
و...
دیدی؟!
هیچ انسانی تهی از درد نیست.
هر کدامشان زندگی‌شان، نسخه ای اندوه بار به آن پیچیده‌اند.
اما بیچاره آن انسانی که در نسخه اش از هر نوع دردی، یک قلم نوشته اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #69
هر چقدر هم که انواع نوشیدنی‌ها بیاید، هیچ کدام آرامش بخشی چای را ندارد.
عطر چای که به مشامم می رسد، حس دل انگیزی در من جوانه می‌زند.
چای همان قدیمی لذت بخشی است که گرمایش نوازشی بر روح بی قرار من است.
وقتی خسته و آشفته ام، تنها یک جرئه چای داغ، خستگی را از بدنم می‌زداید.
این‌که هیچ‌وقت، هیچ چیز جدیدی جایت را نگیرد و پیوسته هم چون اوایل، باعث دل گرمی و نشاط شوی رمزش خوب و خود بودن است. همین که شخصیتت ثبات داشته باشد و از خوبی‌هایت کاسته نشود همیشه دوست داشتنی خواهی ماند درست مانند چای!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #70
دلبرا خبر آوردند، گمان برده ای که مهرت در دل من نیست دگر،
کاش باور نداشتی که عشقت در قلب من نیست دگر!
بگذار خبر دارت کنم که دل من هم چنان در پی مهر تو گشته آواره!
عشقت شده صدر نشین این قلب بی چاره.
مبادا شبهه ای از عشق من تو را دامن گیرد.
چرا که قلب من تا ابد از عشق تو می‌میرد.
آنچنان هستم خواهانت که ندارد قلم، قدر، نوشتن این حس دل انگیزی را؛
تا زنده ام این قلب من، از عشق تو می‌گیرد ضربانش را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا