***
گاهی سکوت را نمیشود معنا کرد،
و این پایان است.
پ.ن: ممنونم از تمام کسانی که وقت گذاشتن و این دلنوشته رو خوندن.
امیدوارم که لذت برده باشید.
برای حسن ختام غزلی از دیوان شمس رو بخونیم:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.