متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته ناگفته‌های یک دل غمگین | Emina akhavan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع E m i n a
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 2,673
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: ناگفته‌های یک دل غمگین
نام نویسنده: Emina akhavan
تگ: منتخب
ویراستار: s-a-h-a-r

۲۲-۰۶-۰۶-540826_06eae18bcda0a0e3464c9a2879564e56.jpg
مقدمه: نمی‌دانم چه شد...
از کی و کجا، علاقه‌ای شدید بین‌مان شکل گرفت...
زمانی فهمیدم، که دیگر دیر بود. عشقت آمد و همچون گیاهی در خاک دلم جوانه زد؛ ریشه‌هایش عمیق شد، گیاه به درخت تنومندی تبدیل شد و هر روز از خاک دلم تغذیه کرد!
بهار شد جوانه زد. تابستان شد و گرمای تنه‌اش وجودم را گرم کرد. پاییز شد، برگ‌هایش خشک شد؛ و زمستان شد و به تکه چوبی یخ‌زده تبدیل شد و دوباره بهار شد. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
دلنوشته.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
چند روز پیش بود. یادمه دوستم نیومد مدرسه. زنگ زدم به دوستم و آماده شدم که فحش‌هام رو ردیف بارش کنم!
یک بوق خورد. نفس عمیقی کشیدم و منتظر شدم، آخه همیشه انگار که روی گوشی خوابیده باشه، بوق اول نخورده جواب میداد.
بوق دوم که خورد نفسم رو فوت کردم. بوق سوم، دوباره نفس کشیدم و با لبخند منتظر شدم!
بوق چهارم!
ناباور چشم‌هام رو مالیدم. انقدر بوق خورد، تا صدای آشنای منشی مخابرات توی گوشم پیچید که می‌گفت:
«مشترک مورد نظر پاسخ‌گو نمی‌باشد.»
دوباره زنگ زدم. دوباره و دوباره. انقدر زنگ زدم تا بالاخره صدای گرفته و خش‌دارش توی گوشی پیچید. معلوم بود گریه کرده و هنوز بغض داره!
ازش پرسیدم: چی‌شده؟
زیر بار نمی‌رفت ولی بالاخره گفت! شکست و گفت؛ جیغ زد و گفت؛ اشک ریخت و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
نمی‌دانم چه شد، چطور و چگونه این عشق سر گرفت!

نمی‌دانم چه شد! واقعاً نمی‌دانم!
به خود که آمدم، دیدم من هستم و تو و دنیایی عشق...
به خود که آمدم، تازه متوجه شدم که حسی که نسبت به تو در قلب کوچکم جوانه زده، عشق است!
به خود آمدم و فهمیدم. اندکی دیر، اما نه خیلی، تنها اندکی...
نمی‌دانم از کجا شروع شد. تا قبل از تو را به یاد نمی‌آورم. گویی تولدی دوباره‌ای برای من! یک آغاز نو، یک شروع جدید!
آری جانانم!
هیچ‌کدام را نمی‌دانم. حتی نمی‌دانم زندگی قبل از تو و بدون تو، چه طعمی داشته است!
اما یک چیز را خوب می‌دانم و می‌خواهم تو نیز این را بدانی که عاشقانه دوستت دارم!
قصه‌ی عشق من و تو، قصه‌ی لیلی و مجنون است. اما انگار نه! من و تو قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
کودک: میگن پسرها قلب ندارن؛ راست میگن؟

پسر: نه! پسرها قلب دارن، اما یاد گرفتن ندیدش بگیرن. یاد گرفتن وقتی درد گرفت به جای آه و ناله، اخم کنن.
یاد گرفتن احساسات‌شون رو پشت نقاب غرور و سردی بپوشونن، تا همسرشون، عشق زندگی‌شون غصه نخوره!
یاد گرفتن اگه زمین خوردن، محکم‌تر و قوی‌تر بلند شن!
پسرها یاد گرفتن هر اشتباهی یک تاوانی هم داره؛ چون وقتی اشتباه کردن، سیلی خوردن.
پسرها گریه نمی‌کنن؛ چون از همون اول کسی نبوده اشک‌هاشون رو پاک کنه!
دردهاشون رو به زبون نمیارن؛ چون کسی نبوده نازشون رو بخره!
میدونی چرا روز به‌خصوصی برای پسرها نداریم؟
کودک: نه. چرا؟
پسر: چون پسرها از همون اول که به دنیا میان، مَردن...
وقتی همون بچگی رو خواهرشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
+ خوبی...!؟

- "سکوت"
+ سکوت نکن...
با یک صدای داغون که بغض توی صداش، دلت رو میلرزونه میگه:
- چی بگم؟
+ بغض نکن لعنتی! گریه کن! سرم داد بزن؛ جیغ بکش؛ بزن تو گوش من ع*و*ض*ی ولی بغض نکن!
به والله طاقت بغض کردنت رو ندارم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دلم گاهی گریه می‌خواهد و یک آغوش گرم و صدای مردانه‌ای که در گوشم نجوا کند: آرام باش!

گاهی بچگی می‌خواهد دلم!
کمی، فقط کمی شیطنت کودکانه می‌خواهد! گویی که از ترس مردم، سال‌هاست بچگی را فراموش کرده‌ام و در نوجوانی، همچون پیری
عصابه‌دست، شده‌ام!
همان‌قدر ناامید؛ همان‌قدر سرد و گرم کشیده...
دلم گاهی دیوانگی می‌خواهد!
این‌که بعد از مدت‌ها، دیوانه‌وار بخندم! خنده نه، قهقهه بزنم بدون ترس از کسانی که من و امثال مرا قضاوت می‌کنند!
دلم می‌خواهد در خیابان، دستانم را دور شانه‌های قدرتمندت حلقه کنم و عاشقانه به خود بفشارم، بدون ترس، بدون دلهره، دلم دنیایم را می‌خواهد...
دلم تو را می‌خواهد؛
دلم آزادی می‌خواهد؛
آزادم کنید از این زندانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
همون‌جوری که جلوی پاش روی زمین افتاده بودم، گفتم: تا حالا شده دلت ابری شدن بخواد؟

شده دلت ضجه زدن بخواد...؟
شده دلت التماس کردن بخواد...؟
با بی‌رحمی تمام جلوم روی زانوش نشست!
این ژستش دل لامصبم رو دوباره لرزوند و صداش، بغض به گلوم آورد. با حرفی که زد به هق هق افتادم...
- مگه میشه کسی دلش التماس کردن بخواد؟ التماس یعنی خار شدن!
ینی از عرش به فرش نشستن! یعنی کوچیک شدن! چرا می‌پرسی دختردایی؟
لعنتی نگو دختردایی!
نگو! منی که تا چند وقت پیش عشقت بودم ولی این‌ها همش تو دلم بود.
بعد از گذشت چند لحظه یک تای ابروش رو داد بالا و گفت:
- خب...! چی میخواستی بگی؟بگو!
- میدونی چقدر دوست دارم؟
- در مورد این‌ها قبلا صحبت کردیم دختر‌دایی!
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
آهای کسایی که اشک ما رو در میارین و بعدش، بی‌توجه رد میشین!
آهای آقا پسر، با شمام!
ببین ما دختریم. سعی نکن ما رو بشکنی، چون با خرده شیشه‌هامون خودتون رو زخمی می‌کنیم...

سعی نکن اشک‌مون رو دربیاری؛ چون سیل اشک‌هامون کاخ آرزوهات رو خراب میکنه...
سعی نکن اذیت‌مون کنی؛ چون صدای جیغ‌هامون توی ذهنت می‌مونه و صداش مثل کشیدن ناخن روی دیوار، بدنت رو دون‌دون می‌کنه و میشه سوهان روحت...!
هی پسر!
سعی کن کاری کنی لبخند بزنیم چون اگر یک لبخند کوچیک به لب‌مون بیاری، تا آخر دنیا می‌خندونیمت...
سعی کن شادمون کنی چون اثراتش رو توی زندگی خودت می‌فرستیم...
خلاصه که من و هم جنس‌هام مثل آینه‌ایم!
به همون اندازه شکننده، اما برنده و خطرناک...
پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

E m i n a

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
165
پسندها
13,948
امتیازها
30,463
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
میدانی عشق چیست؟
عشق حس شیرین دوست داشتن است!
عشق گریه‌های شبانه است!
عشق دیوانگی‌ست!
عشق مجنون بودن است! لیلا بودن است...
عشق دردی‌ست که فقط عاشق می‌داند و بس!
عشق حسی‌ست در چشمان عاشق که فقط معشوق می‌بیند و بس!
عشق احساس دوگانه‌ی بوسیدن و نبوسیدن است.
اگر بله بگویی، باید طعم شیرین بوسیدن و بوسیده شدن را بچشی و گناه بوسه‌ی نامحرم را نیز در کنارش حمل کنی!
و اگر نه بگویی، دل وامانده‌ی دیوانه را چه کنی؟
دلی که سینه می‌شکافت از شدت هیجان!
عشق درد است در این زمانه...
زمانی که دلت برای بازی دست‌هایت در آن موهای خوش حالتش غنج می‌رود، اما مشت می‌شود دستانت تا مبادا دست بر زلف نامحرم کشی!
عشق زمانی‌ست که دلت برای آغوشش پر می‌کشد، اما زانو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا