فال شب یلدا

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ی سودای‌گردباد | نیلو‌فر ارشادی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
در کتابخانه‌ی ذهن، زندگی را مرور خواهم کرد.
با پیچیدن بوی نم، در کتابخانه گردبادی برپا می‌شود و تمام...!
پنجره‌ی چشمانم باز می‌شود.
به سیاهی آسمان، با آن ستاره‌های نقره‌فام
می‌نگرم و می‌بویم؛
بوی نم باران و سوختگی‌ست.
باید آن را بویید تا بتوان فهمید،
کلمات این بار احساسات را نمی‌توانند بسط دهند.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
می‌ترسم از آب...
می‌ترسم از آتش...
می‌ترسم، از هر چیز هولناکی...!
دروغ است که بگویم از هیچ، نمی‌ترسم.
آب و آتش مانند پروردگار خود دو چهره دارند؛
یک چهره زیبا برای فداکاران...
یک چهره ترسناک برای بدکاران...!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
نگریستن آب و آتش از دور زیباست اما،
می‌ترسم از غرق شدن،
در سیاهی دریا!
می‌ترسم از سوختن،
در آتش سرخ!
دریا روی زیبایش را به موسی،
آتش روی گلستانش را به ابراهیم
نشان داد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
اما من نه موسی هستم، نه ابراهیم.
من بنده‌ای از هزاران بنده‌ای هستم،
که از گِل بر پا ایستاده!
از آن هزاران بنده‌ای که هر یک در گردبادی
از هفت خان زندگی، در سر می‌برند.

چشم بصیرت انان را ندارم، اما فطرت پاک را از کودکی دارم!
این خودم هستم که آن را سیاه می‌کنم
و یا پاک نگه می‌دارم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
ندای آمدن گردباد عظیم را می‌شنوم!
صدای نغمه‌های طوفانی‌اش را،
صدای قدم‌های غبار آلودش، با گوش جان حس می‌کنم.
گردبادی که بر زمین صحرایی
و آسمانی سرخ به نمایش درآمده می‌بینم.
در دل سخن، به گوشه‌ای کز کرده.
ترس، چون گردبادی خشمگین پادشاهی می‌کند.
دل می‌خواهد سخن بگوید با خدایش،
اما افسوس، ترس با پادشاهی ظالمانه خود راه را بر او بسته،
همچون رودی که می‌خواهد طغیان کند،
اما سدی از جنس سیمان حکمرانی می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
باز گردباد با سِتَمش،
با شلاق‌های خشمش، میزند بر قلب سُرخم!
لحظه‌لحظه،
قطره‌قطره باران سرخ خونم بر ژرف چشمه جاری می‌شود.
باز گردباد با غره‌اش،
با شلاق‌های ویرانگرش، میزند بر لب سُرخم!
لحظه‌لحظه،
واژه‌واژه سخن‌هایم، بر زندان گلو جاری می‌شود.
باز گردباد با غبارش،
با شلاق‌های خوفناک میزند بر چَشم سُرخم،
لحظه‌لحظه،
قطره‌قطره، اشک‌هایم، بر زندان پلک جاری می‌شود.
از طغیان‌ خبری نیست، محکوم
به حبس ابد هستیم!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
در خرگه عشق از دوا خبری نیست، نگرد!
باز هم با نادانی به زبان می‌آیم.
دلم تابی برای تحمل این عشق ندارد، دوا
می‌خواهم.
در جهان نادان و دانا داریم،
تمام فقط همین!
چرا نمی‌گویند، در جهان دو نوع نادان خواهیم داشت؛ نادانی که نمی‌داند، که نمی‌داند و نادانی که می‌داند‌‌‌‌‌‌، که نمی‌داند!
من از نادانی هستم که
می‌داند، که نمی‌داند.
با اینکه می‌دانم که نادانم ولی باز...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
بادبان‌ها را بر پا کنید،
به سوی دریا حرکت می‌کنیم.
گردباد نغمه‌های یار،
از آن سو به گوش می‌رسد!
بلاخره منشاء نغمه یار را یافتم.
پرچم دزدان را برپا کنید،
باید یار را، بِرُباییم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
گردباد چلچراغ‌ها را بیاَفروزید.
هلهله و شادی کنید،
بانگ طبل‌ها را به نغمه درآورید.
یارم امشب دختری را به عقد خود در می‌آورد!
چه شده است؟ سکوت اختیار مَکُنید!
گردباد هلهله را براَفکَنید.
گردباد جشن را در بیرون برپا کرده‌ام،
اما در درون، گردبادی از اشک بر پا شده.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
قلب سرخم، همچون سنگ شده است!
دیگر خون در درون‌اش، سیر و سیاحت نمی‌کند.
گُسل می‌خواهد، تا به حرکت درآید.
همچون سنگی!
گُسل کوه را می‌خواهد، تا به همراه سنگ‌های کوچک‌تر از خود راهی جاد‌ه‌ای
از شیب، و خاک، گیاهان خشک شود،
تا به رود رسد، می‌دانی!
رود او را پاک می‌کند و در دورنش نفوذ!
او را خورد و درهم می‌شکند،
تا احساسات زندانی شده در آن، به بیرون افشان شود... همچون مو‌های گرما بخش خورشید.
یکبار هم که شده درهم شکستن را خوفناک تصور مَکُنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا