- نویسنده موضوع
- #31
پیرمرد، خسته و غمزده در کنار چهارراه زندگی نشسته بود
و آرام آلبوم خاطراتش را ورق میزد
سیگار نیمهآتشزدهای بر کنار لبش خودنمایی میکرد
با هر حلقه دودی که از دهانش خارج میشد...
قامت پریچهر مقابل چشمانش رخ مینمود
سالها بود که دلبرکش، دلبرک عزیز کردهاش...
رخت دنیا را از تن بیرون آورده بود
و با رفتنش قلب نازنین مرد را زخمی کرده بود و مرگزده.
پریچهر رفت...
رفت و برای همیشه سیگار در گوشهی لبان خستهی پیرمرد جای خشک کرد... .
خاکستر سیگار سوزان که بر زانوهایش افتاد،
پیرمرد را هوشیار کرد
او تنَش به این دنیا بازگشت اما روح خستهاش هرگز... .
و آرام آلبوم خاطراتش را ورق میزد
سیگار نیمهآتشزدهای بر کنار لبش خودنمایی میکرد
با هر حلقه دودی که از دهانش خارج میشد...
قامت پریچهر مقابل چشمانش رخ مینمود
سالها بود که دلبرکش، دلبرک عزیز کردهاش...
رخت دنیا را از تن بیرون آورده بود
و با رفتنش قلب نازنین مرد را زخمی کرده بود و مرگزده.
پریچهر رفت...
رفت و برای همیشه سیگار در گوشهی لبان خستهی پیرمرد جای خشک کرد... .
خاکستر سیگار سوزان که بر زانوهایش افتاد،
پیرمرد را هوشیار کرد
او تنَش به این دنیا بازگشت اما روح خستهاش هرگز... .
آخرین ویرایش توسط مدیر