متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ اجبار بر ایثار | مهشید شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
تبعیت از خدا از عشق…! چیزهای بسیاری‌ست که انسان سر تعظیم در برابرش به فرود می‌آورد. گویا آدمان هوشی در سَر می‌پروانند تا بر خود مسلط باشند، برای خود تصمیم بگیرند... اما گویی اجبار سرِ انسان‌ها را شکافته و به‌جای عقل، دستگاه اطاعت را جای‌گذاری کرده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
تمامش جبر است؛ جبر بر تبعیت از چیزهایی که اجبارت می‌کنند به انجامیدن کارهایی که نمی‌خواهی؛ اما مجبوری!
آری همین است! اجبار بر وداد، اجبار بر بی‌آبی، بر فقر، اجبار بر ایثار! ما در دریای اجبار شنا می‌کنیم! تصمیماتی که خود انسان می‌گیرد، باز هم جوری‌ست که از روی اجبار بخاطر منافعش تصمیمش آن بوده... ناشناخته است انسان، ناشناخته‌تر از هر چیزی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
آنانی که جنگ به‌پا می‌کنند گمان نمی‌کنند چه بر سر دلیرانشان می‌آید! اهمیتی ندارد اگر اسیر شوند رزمجویان و در شهرهای سرزمین دشمن به زنجیر کشیده شوند و آنقدر راه بروند تا از پاهای‌شان خون جاری شود بر قلب خیابان‌ها... . اهمیتی ندارد گر جنگاورانی که برای قلمروی خود می‌جنگند، روحشان شناور سر به افلاک کِشد و محو شود در آغوش خداوندی که غمگین است از این دنیا! جز خانوده‌یشان، برای دیگران چه اهمیتی دارد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
گاهی رزمندگانِ نبرد از فرط دلتنگی قلمی بر دست می‌گیرند و می‌نویسند برای عزیزانشان.
قلمی که بیانگر همه‌چیز است! قلمی که درد دوری را می‌فهمد... می‌فهمد تنهایی چیست؛ آری! می‌نویسند برای کسانی که تعشق می‌ورزند به آنان اما نمی‌توانند دیدار کنند.
زیرا اجازه ندارند... مجبورند! آری... حتی مجوز دیدار با عزیزان خویش را ندارند تا اینطور دست و پا نزنند در آغوش دلتنگی و تنهایی!
این است به معنای ملزم کردن. حزن‌آور است…!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
کسانی که یکدیگر را نمی‌شناسند جان یکدیگر را با سلاح‌هایشان جارو می‌کنند، اما پادشاهان که یکدیگر را می‌شناسند چه؟ آنان بر تخت شاهی می‌نشینند و با قلبِ سیه‌گونِ خود آن نبردِ به خون آغشته را می‌نگرند و مردم غرق می‌شوند در سکوت اما ناگهان کاسه‌ی صبرشان لبریز می‌شود.
دیگر حتی خودشان هم متوجه نمی‌شوند چه می‌کنند! اگر این ملزم‌ها نباشند مردم همیشه سر به کار خود دارند. دیگر صبرشان به سر نمی‌آید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
اغلب کارها را آدمیان بر سر اجبار می‌انجامند. ای‌کاش... ای‌کاش تمام شود اجبارها که تنفر دارم از هرچه جبر است! آه که تنفر دارم از اینکه جبر بر خودم، مردمم و تمام مردم این کره‌ی عظیم حکومت کند. تفاوتی ندارد در کجای این جهان در آسمانِ تنهایی‌ات پرواز کنی، هرکجا که باشی آنجا هم حاکمت اجبار است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
جبر است که می‌گوید نفس بکش یا جان بده!
حکمران این آفاق اجبار است و ما رعیتش هستیم... اگر از امرش سربپیچی، آن‌چنان بر زمین می‌مالد پوزه‌ات را که دیگر حتی توان برخاستن نداشته باشی! می‌دانی... دلم آن شبی را می‌خواهد که همه‌ی مردم آفاق جشن و پایکوبی کنند به خاطر ریشه‌کن شدن اجبار و الزام از روی زمین! گاهی محبت بخشیدن هم بر سر اجبار است و ما آنقدر آدمیان اطاعت‌کنی هستیم که سر به زیر می‌افکنیم و پاسخ‌مان جز ″چشم″ چیزی نیست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
جبر، ما را محدود کرده است! هیچ‌کاری به میل خودمان نیست حتی مردن یا زنده بودن! یکی نمی‌خواهد زنده باشد، نمی‌خواهد نفس بکشد اما نمی‌تواند بمیرد. دیگری دم مرگ است... هنوز آرزوها دارد، می‌خواهد زندگی کند اما جان می‌دهد! آری...اینگونه است گیتی! گویا اجبار، درحالِ سلاخیِ آزادکامی‌ست. اجبار پادشه ستمگریست و ما تنها حق فرمان‌بری داریم‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
آنقدر سر تعظیم فرود آورده‌ایم در برابر اجبار که دیگر برایمان عادی شده است. با حالتی مبتکرانه می‌گوییم ما آزاد هستیم، به اختیار تصمیم می‌گیریم، اما نا‌آگاه هستیم و با دستمال فراموشی پاک کرده‌ایم از ذهن‌مان که ما مردم و برده‌ی اجبار هستیم و حال من بدین امید زندگی می‌کنم که حتی در روز آخر زندگانی‌ام دنیایی را بدون اجبار ببینم... بدین امید که این تک‌تک آدمیان خود بر کام خود تصمیم بگیرند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
روزی قهقهه‌ها از ته دل پرواز کنان بیرون می‌آید که اجبار با سیمایی غضبناک بالای سرمان چون عزرائیل نباشد. به گمانم این گیتی روزی را خواهد دید که زمانه‌ی اجبار به فرجام رسد؛ روزی که آدمیان هیچ‌چیز جز آزادکامی مهم نباشد برایشان! روزی که به اتمام رسد سختی‌ها و همه بر اختیار خود زندگانی‌شان را بچرخد. گرچه عمر ما سر نمی‌دهد بر اینها اما در آیندگان این جاهلیت نابود می‌شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا