- نویسنده موضوع
- #31
در سكوت صدايي از درونم شنيدم؛ امواجي طوفاني همچون صداي آبشار كه شرابه ميشود؛ آلايش رُخش را در آغوش ميكشند.
موج در درياي سكوت به چشمان من باز ميگردد و كاشانهاش در آينهي آسمان، خود را شبيه به گيسوي زني آشفته از كوه پايين ميديد كه به مجسمهاي مرمر تراش خورده، با بدني بيروح كه تنها قلبي با پردهاي از لالههاي كمياب، ميتپيد.
موج در درياي سكوت به چشمان من باز ميگردد و كاشانهاش در آينهي آسمان، خود را شبيه به گيسوي زني آشفته از كوه پايين ميديد كه به مجسمهاي مرمر تراش خورده، با بدني بيروح كه تنها قلبي با پردهاي از لالههاي كمياب، ميتپيد.
آخرین ویرایش