متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های فریادِ لیلی | •HADIS• کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #11
اگر روی سینه‌ی سنگی خیابان قدم نزنم، پس باید با دردی که فصل‌ها را نمی‌شناسد، با خونی که بند نمی‌آید، با زخمم که تبدیل به حفره‌ای عمیق شده و می‌توان در آن درختی کاشت، چه کنم؟!
چطور می‌توان پرسه زدن در خیابان را فراموش کرد و گفت: " اندوهگینم و مرگ کاری نمی‌کند؟! " هیچ‌کدام ساده نیست.
محض همین خاطر است که انگار دلم، شاخه‌ی شاتوتی‌ است که باد، خونش را به در و دیوار پاشیده؛ اما مدام لب می‌زنم: " خوبم، خوشم؛ کجام؟ هیچ جا! "
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #12
حالا، نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمی‌دانم!
در این حوالی، هر آدمی می‌تواند ساعت‌ و ثانیه‌ها را به راحتی گم‌ کند‌‌، هر آدمی در شکل و شمایل من!
منی که فکر می‌کردم زندگی در دنیایی که کنارم خالی باشد، عجیب است؛ خالی از این بابت که همه هستند و هیچ‌کس نیست. با این حال، انگار خیلی وقت است عادت کرده‌ام تنها با " اسم‌ها" زندگی کنم، نه خودشان!
اما اگر عادت کرده‌ام، پس چرا دیگر خانه جایی برای من ندارد؟ دیگر دارد باورم می‌شود که کسی را نمی‌شناسم و حتی قابل شناخت هم نیستم!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #13
من می‌خواهم که مابین تقلاهایم، نفس بکشم. مانند هشت میلیارد آدم دیگر، دست به دامنِ ضخیم پنجره که نور را برایم حرام کرده، می‌شوم.
گاهی وقت‌ها پنجره باز می‌شود؛ اما هوای تازه داخل نمی‌آید. قاصدک‌ها، طوری در هوا سرگردانند که انگار هیچ پیغامی به مقصد نمی‌رسد. پنجره باز است؛ اما نسیم داخل نمی‌آید؛ پنجره از کار افتاده و من، برای هزارمین بار به خیابان پناه می‌برم!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #14
با از دست رفتن پنجره‌ها، به نظر می‌رسد با آن هشت میلیارد هم‌نوع خود فرق دارم. نه به آن منظور که شاید هیچ همتایی نداشته باشم؛ اما تصور می‌کنم وجه تشابه بیشتری با هوایِ تهران به نسبت آدم‌هایش دارم.
منم، باران‌زده‌‌ای که همچنان آلوده‌ است؛ اما تضمین می‌کنم هیچ‌کدام از آن سی و چند نفری که امروز از کنارم عبور کردند، اهمیتی به ما، من و این شهر بیچاره، که نفس‌های آخرمان را زیر این دوده‌های سیاه می‌کشیم، نمی‌دهد.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #15
من، به تمامی سایه می‌پوشم. همین‌طور می‌شود که تردید‌ها از بین رفته و گمان می‌کنند با کشیدن بغض به دور گلویم، خوشم!
پس هیچ راهی وجود نخواهد داشت و نمی‌توان به کسی فهماند که به هنگام عدم حضورِ کسی، آن کسی که باقی‌مانده از پا در می‌آید و این، خوش بودن ندارد. همه چیز فقط تظاهر است!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #16
فی‌الواقع در این روزها دریافت فهم، شبیه معجزه شده و من در دنیایی بدون اعجاز، به گونه‌ای آشفته و پیچیده‌ شده‌ام که انگار در زیر آسمانِ ونگوگ زندگی می‌کنم؛ و هیچ برنامه‌ای جز گذاشتن قرارهای متعدد با ذهنم در بالاترین نقطه‌ی این شهر، جایی که "سکوت" حاکم مطلق است ندارم!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #17
از همه‌ی این ها بگذریم، چرا باید زیر تیغ تظاهر گردن گذاشت و آخ نگفت؟ برای چه چیز یا بهتر است بگویم برای چه کسی؟ درد اصلی چیست؟ شاید که دلتنگی.
نمی‌دانم، تا به آرام و قرار می‌رسم، کلمات گریه سر می‌دهند. بیچاره ریه‌هایم! تاوان دود شدن دلتنگی‌ام را پس می‌دهند تا هرگز به زبان نیاید.
تا به حال که مثمرِ ثمر واقع شده، چرا که زخمِ این تاوان به قدری چرک‌آلود و خونین است که اگر خود زبانم هم بخواهد، دیگر نای چرخیدن ندارد!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #18
اما مگر " دلتنگی " امان می‌دهد؟ ناگریزم می‌کند که پایِ خودنویسم را به میانه‌ی میدان باز کنم. به هرحال، دنیا آن قدر هم که به جانش نق می‌زنیم بی‌رحم نیست؛ لااقل یک نفر پیدا می‌شود که در این خیابان، عطری شبیه به من را بر روی پیراهنش زده باشد یا از طعم تلخ نوشته‌هایم، خوشش بیاید!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #19
من که پیدایش کردم؛ او را به گوشه‌ی دنجی کشیده، خواستم که رو به رویم بنشیند و چند خط زهرمار نوش‌جان کنیم!
همیشه این خواسته به مزاجش سازگار است. نمی‌خواهم خسته‌اش کنم، عجله را خرج کارهایم کرده و کاغذهایم را به اسارت در می‌آورم. ابتدا نام خدایم را بنویسم یا نام او را؟! گاهی باهم اشتباهشان می‌گیرم. به هرحال، سرم را به زیر انداخته و می‌نویسم:
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #20
- من اگر لیلی باشم، پس از کدام راه مجنونم خواهد رسید؟! قابل کتمان نیست، من هم دروغ نمی‌گویم. میز هم اگر بودم، خاک می‌گرفتم از این سکون و تنهایی! باید بگویم بیا و روی من دست بکش، نگذار خاک بگیرم. واقعا نمی‌دانی دور مانده‌ای و معشوقه‌ی بیچاره‌ی تو، افسردگی دارد؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا