- ارسالیها
- 189
- پسندها
- 668
- امتیازها
- 3,933
- مدالها
- 6
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #11
اگر روی سینهی سنگی خیابان قدم نزنم، پس باید با دردی که فصلها را نمیشناسد، با خونی که بند نمیآید، با زخمم که تبدیل به حفرهای عمیق شده و میتوان در آن درختی کاشت، چه کنم؟!
چطور میتوان پرسه زدن در خیابان را فراموش کرد و گفت: " اندوهگینم و مرگ کاری نمیکند؟! " هیچکدام ساده نیست.
محض همین خاطر است که انگار دلم، شاخهی شاتوتی است که باد، خونش را به در و دیوار پاشیده؛ اما مدام لب میزنم: " خوبم، خوشم؛ کجام؟ هیچ جا! "
چطور میتوان پرسه زدن در خیابان را فراموش کرد و گفت: " اندوهگینم و مرگ کاری نمیکند؟! " هیچکدام ساده نیست.
محض همین خاطر است که انگار دلم، شاخهی شاتوتی است که باد، خونش را به در و دیوار پاشیده؛ اما مدام لب میزنم: " خوبم، خوشم؛ کجام؟ هیچ جا! "