كفشي پديدار ميآید در پي و كوههاي غريب به سمتش خم ميشوند.
كسي ميآرايد در پيش و گردهها به سويش سر ميكشند.
من در آن چاه تنهايي، از صورت مسّرتبخش خورشيد و در آن روزنهي سرد و عبوس، از درختان برهنهی پاييز و در آن رودخانهی زلال زندگيام از گلهاي يخ زده زمستان پرسيدم:
- چه بايد كرد؟
عبوس: اخمو
مسرت: خوشحالي