متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های فریادِ لیلی | •HADIS• کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #21
حقیقت این است که تو را ندیده و در آغوش نگرفته‌ام. با این حال دوستت دارم. چرا که برایت نوشتم، برایت خواندم و برایت خندیدم؛ از همین رو مدعی هستم که دوستت دارم و تو دوری!
امروز، دستِ خودم را گرفته و به پارک خلوتی بردم، وقتی که حواسش نبود، رهایش کردم؛ چیزی که تو را نداشته باشد، رها کردنی‌ست.
این را هم بگویم که امروز، عجیب هوایِ آغوش داشتم. می‌خواستم گم شوم در میان بازوانی که می‌فهمد معنی بغضم را.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #22
پس تو، بارِ دیگر عزیزدلم، ‏آغوش باش و مرا به اندازه‌‌ای که دوستت دارم، بغل کن. بدونِ آن که حرفی میانِ ما رد و بدل شود که دیگر حرف‌ زدن، فایده‌ای ندارد. می‌خواهم فقط نگاه باشد و نفس. زندگی آن قدر ها هم که در ذهنِ ماست، دوام نمی‌آورد!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #23
می‌خواهم بدانم که تو کجایی؟ در گستره‌ی بی مرز این جهان، چطور پیدایت کنم؟ تهرانِ بدونِ تو، عجیب کسل کننده و باعث خستگی‌ست؛ تو در این خانه نیستی و گویا من هم از این شهر رفته‌ام.
جایی دورتر از خودم، به تماشایِ کسی که جای من زندگی می‌کند، ایستاده‌ام؛ چه بی‌رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی!
او، چنان شجاع و ساکت است که گاهی فراموش می‌کنم رنج می‌کشد. میانِ استخوان‌هایش، خرد شده اما به تو فکر می‌کند، مانند خدا به محبوب‌ترین بنده‌اش!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #24
به راستی که روزها، به تاریکی شب‌ها شده‌اند. بدون آن که بدانند ماه، از میانِ چشم‌های تو طلوع می‌کند و خورشید، در میان لب‌هایت اعدام می‌شود!
بی‌تو، تمامِ سازهای جهان با من، ساز مخالف می‌زنند و همه‌ی رنگین‌کمان‌ها، خاکستری‌اند.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #25
دارم از جهانِ دور از تو می‌گویم؛ جایی که به جای‌ گرد و خاک، خروار‌ها خاکِ غم به روی‌ تاقچه‌های خانه نشسته اما با این حال، می‌گویند که با نبودِ تو کنار آمده‌ام‌. بله، کنار آمده‌‌ام؛ همان طور که نهنگ‌‌ها به کنارِ ساحل می‌آیند!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #26
در غیاب تو، دیگر نمی‌شود هیچ معنای تازه‌ای به کلمات اضافه کرد؛ اما آیا وجود تو، خود به تنهایی برای من سعادت بزرگی نیست؟ به این شکل که در دنیایی که تو در آن حضور داری، می‌توانم دوستت داشته باشم، به قصه‌ها رفته و اسمت را درون قلبم خالکوب کنم.
من می‌توانم در یک شهرِ کوچک از خواب بیدار شده و بوی تنت را با خودم به میان آدم‌ها ببرم. می‌توانم برای پیراهنت، رقصی اختراع کنم که انگار یک اسبِ وحشی تمام شب را پرواز می‌کند!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #27
در آخر، با تصور این که تو دوستم داری، می‌توانم قبل از این که غرقت شوم، روی سنگ‌های ساحلت لِی لِی بازی کرده و یا ترس از ارتفاع را کنار بگذارم، چشم هایم را بسته و به داخلِ دره‌ی عشقت، بپرم! اگر تو دوستم داشته باشی، خودت را به من می‌رسانی و من، تمامم را فدایت می‌کنم.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #28
به آخر جمله که رسیدم، جانِ خودکارم درآمد و انقضای جوهرش، کلماتم را در نطفه خفه کرد. گویی برخلاف من، از نوشتن خسته شده که ترجیح داده است رفیقِ نیمه راه باشد. جای هیچ شکوه و شکایتی نیست؛ به هرحال در این حوالی، فقط من آن قدر دل‌بسته هستم که می‌بینم بعد از هربار خیره ماندن به او در کنج تصوراتم، خودم می‌روم اما سایه‌ام با من نمی‌آید!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #29
بعضی از روزها، این شیفتگی آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند که هوس می‌کنم او را از ذهنم بیرون کشیده و ببوسم؛ بدون شک در آن روز، جانم به لب‌هایم خواهد رسید!
افسوس که فایده ندارد. هرچقدر هم که گره‌ی انگشتانم کور باشد و نفس‌ِ خودکارِ نیمه جان را در میانِ دستم بند بیاورم، باز هم خیالِ نوشتن ندارد!
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
189
پسندها
668
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #30
این طور می‌شود که روزهای آتی زندگی‌ام، تشنه‌ی ادامه‌ی این نامه خواهند بود و من، چه نقشه‌ها که برای به صف کردنِ جملات نمی‌کشم! در هر صورت، تقدیرِ دلخواه این است که یک روز عصر، روبه رویم بنشیند و تمامشان را، بخواند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا