متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی لِی لِی | Yäs~ و ستاره حقیقت جو کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع -No Voice
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,926
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام او"
نام دلنوشته: لِی لِی
نویسندگان: Yäs~ و ستاره حقیقت جو
تگ: منتخب
ویراستار: merry

1602315762303.png
مقدمه:
حواسمان به آدم‌های دور و برمان باشد! درست همانند زمان بازی لِی لِی که حواسمان هست پا روی خط نگذاریم!
زندگی پر از اتفاقاتی است که هیچ‌کس نمی‌داند چگونه اتفاق افتاد!
یکهو به خودت می‌آیی و می‌بینی دختر بچه‌ای که از تولدش بوده‌ای و سال‌ها از سر و کول تو بالا می‌رفت امروز دیگر نیست!
دقیق‌تر بگویم بیش از چهل روز است که دیگر نیست و تو تنها سر خودت را با غرور مزخرفت گرم کرده‌ای!
بیایید اندکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
457291_44db087e1359b37f105360906dec08af.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
سلام جانا!
امروز پشت چراغ قرمز عقل بودم!
چشمم به بچه‌های کاری افتاد که در سرمایی که سراسر وجودم را گرفته بود در حال کار بودند.
دخترک کوچکی با دسته گل های نرگس به شیشه ماشین زد.
- خانم! گل نمی‌خواین برای چشم‌هاش؟
نگاهی به چراغی که همچنان قرمز بود انداختم.
- سبز نمی‌شه که برسم بشون!
- خانم اون چراغ اکثر وقت‌ها قرمزه! ما هم این‌جاییم که دیدنمون یادآور خیلی چیزها برای راننده‌ها باشه! مثلا بگیم بعضی چیزها برای شکستنه! مثل این قانون‌ها! اما خب خیلی‌ها بهمون محل نمی‌دن! حتی تو این سرما شیشه رو پایین نمی‌دن که من به بهانه فروش این گلا زیاد حرف بزنم و یکم دستم رو جلو شیشه بگیرم تا بخاری دست‌هام رو گرم کنه! خانم گل بدم؟ دسته‌ای دوتا... ‌.
دیگر منتظر ادامه حرف‌هایش نشدم و پایم را روی گاز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #4
***
دلبر شیرین زبانم، کمی زود نبود برای رفتن؟
اصلاً بیا و خودت اوضاع را بسنج. تو درست زمانی رفتی که بیشترین نیاز ممکن را نسبت به تو داشتم.
اصلاً بیا تا برویم بازی کنیم.
لی لی دوست داری؟
گرگم به هوا چطور؟
تو بیا، من زمین و آسمان را به پاس بودنت هوا می‌کنم دلبر جان.
کاش بودی، محکم در آغوشت می‌گرفتم و روی موهای خوش‌حالت خرگوشی‌ات بوسه می‌زدم. اما... ‌.
تو این‌جا نیستی و تنها این قسمت از ماجرا حقیقت دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
می‌دانی جانم؟!
دلم هوای دستانت را کرده بود!
هوس گرمای دستان تو ناچار مرا به پیش جمعی از کولی‌هایی که کنار آتشی جمع بودند کشاند.
راستش را بخواهی کمی دو دل بودم برای ورود به جمعشان و قرار گیری کنار آتش... ‌.
یکی از زن ها متوجه‌ام شد و گویی دردم را فهمید.
- دختر جون! می‌خوای بیای کنار آتیش؟! خرج داره واسه‌ت!
کمی فاصله بین ابروهایم کم شد با قدرت گرفتن این فکر در سر که "آدمیت مرده! همه چیز پولی شده!"؛ رو برگرداندم.
- نمی‌خوام!
- یعنی یه ساعت با ما حرف زدن و یه میان‌وعده خوردن این‌قدر گرونه؟!
مهربانم!
برایم حرف زدنت را چند می‌فروشی؟
تمامش را خریدارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #6
***
کسی نمی‌داند او به چه سفری رفته است.
وسایلش را چک کردم هیچ‌چیز با خودش نبرده. به اتاقش رفتم و تمام اسباب‌بازی‌هایش را شمردم؛ همه‌ی آن‌ها سره جایشان هستند اما ... ‌.
نه روی تختش است و نه دیگر در خانه بازی می‌کند.
اصلاً بگو ببینم تو می‌دانی او کجاست؟
آخر می‌دانی او فرشته‌ی کوچک من است و من بدون او هیچم.
اگر کسی از وَضع و اوضاعش خبر دارد لطفاً مرا در جریان بگذارد‌.
من به دنبال فرشته‌ام می‌گردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
آرام جانم!
گل دوست داشتی!
دسته‌ای با رنگ‌های شاد و زیبا چون خودت برایت خریدم!
سمتت آمدم!
جمعیت را دیدم!
ترسیدم!
صدای جیغ و گریه می‌آمد!
دهن باز کردم داد بزنم" چه خبرتونه؟ آروم! بچه بینتونه!" چشمم به عکس حکاکی روی سنگ افتاد!
خنده ام گرفت!
قهقهه زدم!
سیلی خوردم!
قهقهه زدم!
در آغوش کشیده شدم!
قهقهه زدم!
اما لحظه‌ای چشمانم از تصویرت کنده نشد!
این‌جا هم که آمدم، لباس سفید که پوشیدم، مشت مشت دارو در حلقم که ریختند...
باز هم قهقهه زدم!
این‌جا هم از چهره همچون برگت چشم نگرفتم!
آرامم؟!
نگاهم نمی‌کنی؟
گلویم خشک شد از قهقهه!
چال‌هایم را به قصد انگشتان تو و نگاه مشتاقت بر همه نمایان کردم و همه دیدند و تو نیم‌نگاه هم نمی‌کنی؟
یوسف را هم که در چاه انداختند برادرانش نیم‌نگاهی خرجش کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #8
***
دخترک شیرین زبانم، کجایی؟
بیا که آمده‌ام یک دل سیر بازی کنیم!
می‌خواهم محکم در آغوشت بگیرم و وقتی اعتمادت را جلب کردم شروع کنم به قلقلک دادن آن شکم‌کوچک و تپلیت و در این بین آرام گونه را زیر دندان هایم ببرم و به قول تو صورتت را تف‌مالی کنم.
پس چه شد؟
دلبر شیرین‌زبانم‌ کجاست؟
زمان می‌ایستد. قلبم به با شدت خود را به در و دیوار وجودم می‌کوبد.
دلبرم کجاست؟
ای مردم می‌پرسم دلبرم کجاست؟
سرم را در دستانم می‌گیرم و اشک می‌ریزم!
یعنی نیست؟ دیگر نمی‌آید؟
به یکباره بگویید بیا و احساساتت را به گلوله ببند این دیگر چه دنیای مسخره‌ای است.
من دلبرم را می‌خواهم.
کسی صدایم را می‌شنود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
جان من!
آبی یا صورتی؟
لعنت به بغضی که در گلویم سنگ می‌شود!
خدایا انصافت کجاست که قبلاً رنگ عروسکی که دوست داشت را می‌پرسیدم و اکنون رنگ‌ گل برای سنگ قبرش؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #10
***
با جان و دل گریستن برای نیمه‌ی دیگر جانم چیز زیاد بزرگی نیست‌.
نبودنش عجیب تنهایی‌هایم را به رخ می‌کشد و در بین این همه تنهایی، دلم عجیب هوای آغوش کوچک و بی‌ریایش را کرده است‌.
و خدایا، انصافت کجا بود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا