دلنوشته‌ی من حالم خوب است | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2,626
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #11
لحظه‌ای از خود بی‌خود شدم، حجم عظیمی از فشار به سمت کمرم وارد شد و در آن واحد پرت شدم به جلو...
برخورد پیشانی‌ام با شئ سرد و سختی باعث با کردن چشمانم شد.
و من پرت شدم به بهشت؟! این حس خوب چیست؟
این عطر دلچسب؟! این نور سبز رنگی که از شبکه‌های ضریح بیرون می‌آید.
آن مزار چیست؟ و من چه به سرم آمد؟
آقا سرم به‌ سنگ نخورد... آدم شدم، سرم به ضریحت خورد!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #12
و در انتهای لبخند من دختریست پر از حس بد، پر از بغض‌های خفه شده، پر ازتنهایی، لبریز از غم...
و من...
حالم خوب است.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #13
آدم‌ها همینند..
لعنتی‌های وراج!
فقط حرفشان را می‌زنند و می‌روند، نمی‌مانند ببینند قلبت چه شد...
یکی نیست بگوید:
لعنتی‌ها این دل است ها!
سیگارتان نیست که زیر پا لگدش می‌کنید...
عروسک نیست که حرف بارش کنید...
این دل است!
با این وجود... من حالم خوب است:) به خوبی بغض گیر کرده توی گلویم، یا شاید هم به خوبی سر دردم از این همه دردسر، و من...
حالم خوب است
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #14
و من...
کم‌کم دارم دست و پا‌ می‌زنم...
نفس کم آوردم...
موندم بین این مرداب...
مرداب سنگدلی که دو دستی من بی‌نوا رو چسبیده!
بیخ کردم رو گرفته... هر لحظه زمزمه می‌کنه..
" لعنتی دیگه مقاوت نکن... تمومه!"
و کاش می‌دونست خیلی وقته تموم شده، زندگیم رو میگم!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #15
دلم می‌خود دست زندگیم رو بگیرم...
باهم فرار کنیم...
از این آد‌هایی که اسم خودشون رو آدم گذاشتن و لجنی بیش نیستن...
از اتفاق‌هایی که شده یه پتک و بی‌وقفه توی سرم کوبیده می‌شه...
از خودم...
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #16
حالم خوبه :)
و خسته شدم از اینکه حالم انقدر خوبه...
از این که می‌خندم و قهقه‌ها...
و کاش این حال لعنتی حتی به تظاهر بد بود...
تا شونه‌ای پیدا بشه، خیس نشه از اشکم... فقط دردم رو آروم کنه...
و اینبار من... حالم... خوبه:)
لعنتی!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #17
و من...
حالم خوبه :)
غرق شدم بین سکوت مملو از فریاد زندگی‌ام و حقم خیره شدن است، ساکت و صامت!
حالم خوبه:)
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #18
حالم خوبه:)
مثل همون دخترک گل فروشی که حقش از ضربه زدن روی شیشه‌های ماشین‌ها، فقط نگاه‌های بی‌تفاوت بود و صدای مرگ آور تیک‌آف!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #19
حالم خوبه.
جدای اشک و بغض‌های خفقان آور...
جدای تک‌تک مشکلاتی که دستی شدند دور گلوم و می‌خوان خفم کنن...
و من حالم خوبه
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,898
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #20
مثلا تنها می‌روم شمال...
بدون هیچ کس، و هیچ گیر دادنی، و هیچ نگاهی، و هیچ صدایی...
و من دستم را حلقه کنم دور ماگ بزرگم که با ریختن قهوه رنگ عوض کرده است، شبیه همان فیلم‌های رمانتیک ترکی با تفاوت اینکه به شخص مذکری میاز ندارم، تنهایی را ترجیح می‌‌دهم و سکوت را.
و خیره می‌شوم به غروب و خورشیدی و هر لحظه بیشتر آسمان را در غم‌ فراغش غرق می‌کند و نیازمند شانه‌ای هستم بی‌اهمت به صاحبش و جنسیتش، که سر رویش بگذارم و از همان جوک‌های بی‌نمک برایم بخواند و بخندیم.
سقلمه‌ای از سمت شخصی که نمی‌دانم که بود به خود آوردم، چایی‌ام را سر کشیدم و تکیه‌ام را از پشتی گل قرمز‌ گرفتم!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا