متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته‌ی من حالم خوب است | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2,994
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #31
خنده‌ام‌ گرفته است خداوکیلی!
غم نبودنت، قول‌هایت، دوستت دارم‌هایت، رد سوزان بوسه‌هایت، با معرفت‌تر از خودت هستند.
تو رفته‌ای و آن‌ها برایم مانده‌اند و شریک تنهایی‌هایم هستند.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #32
خودکار را پرت می‌کنم و باز کاغذییست مچاله شده که با قساوت تمام پرت می‌شد سمت هم‌جنسانش.
کمر پر نالان پر از درد روزگارم را به صندلی چوبی تکیه می‌دهم. قرچی صدا میکند!
من دلم این تظاهر... این قهوه‌ی تلخ، آن شوفاژ را نمی‌خواهد، دلم از آن چای‌های لب سوز و لب دور مادر بزرگ می‌خواهد که زبانم از داغی‌اش بسوزد و آن نباتی که زیر دندانم قرچ قروچ می‌کرد و کمر دردمندی که تکیه داده می‌شد به بخاری قدیمی!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #33
حس‌ خوبی‌ست...
قضاوتت می‌کنند، راست و دروغ توفیقی ندارد، لبخند می‌زنی،
تهمت می‌زنند، کَکَت نمی‌گزد،
حرف بارت می‌کنند، برایت مهم نیست،
حس خوبیست، اما...
گاهی دلت می‌خواهد ناراحت شوی، دلت می‌خواهد زانو‌هایت از استرس بلرزد، گاهی دلت می‌خواهد مهم باشد، لبخند نزنی،
حس خوبی ست!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #34
- آقا اجازه.
مسکوت خیره می‌شود با آن قهوه‌ای‌های تیزش.
- ته دنیا کجاشه؟
قهقه‌ها بلند می‌شود و او هنوز خیره است.
- ته دنیا تهشه این چه سوالیه؟
پاهایم از ایستادن زیاد گزگز می‌کرد.
- امم، من حالم خوبه، می‌خندم، هرکی هرچی می‌گه به... نه نه ینی مهم نیست برام، بغض می‌کنم اما راحت می‌خورمش، من خیلی وقته گریه نکردم، من خیلی وقته می‌خندم...
پشتش را به من کرد و به سمت در کلاس رفت:
- کلاس تموم شد بچه‌ها خسته نباشید.

نگاه تیزش دوباره نثار من شد.
- رسیدی به ته دنیا بچه!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #35
- سلام دفتر ثبت نیازمندی‌ها؟
- بفرمائید...
- می‌خواستم درخواست بدم.
صدای جا به جا شدن کاغذ آمد:
- اسم خودتون، آدرس و درخواستتون رو بگید.

- به نام خدا... غریب... آدرس کوچه باغ دلگیر خاطره‌ها واقع در اعماق قلبم... نیازمند یک عدد قلب دست نخورده‌ی مهرورز و یک عدد زبان گوهر گو... شرایط کار، ماندگاری تا...
- مزاحم روانی!
صدای بوق ممتد به گوش رسید!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #36
سخت‌ترین لحظه فقط اون لحظه... دقیقه‌... ثانیه‌ای که با لرزش صدات یا لرزش دستات می‌گی این آخرین باره... دیگه نمی‌خوام...
و منتظری! منتظر یه اصرار یه خواهش حتی یه فحش که دهنت رو ببند بس کن چرت و پرت گفتن رو...
و قلبت میاد تو دهنت وقتی دهن باز می‌کنه یا برات تایپ می‌کنه...
و اون "باشه" اون "شب خوش" تیر نهایی و لعنتیِ که به خودت می‌فرستی... که شاید اگر نمی‌گفتی بیشتر می‌موند... و اون بغضی که....!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #37
نگاهم می‌چرخد روی پوستر فروغ فرخزاد!
و جمله‌ای در مغزم تداعی می‌شود.
"و این منم، زنی تنها... در آستانه‌ی فصلی سرد."
و این منم زنی تنها این بار در آستانه‌ی فصلی گرم، تمام وجودم تب تیر ماه دارد و بند بند وجودم در عطش است، میان این‌سرما از این تب عرق می‌ریزم و این منم، زنی تنها در آستانه‌ی فصلی گرم!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #38
سنگ... کاغذ... قیچی
سنگ باخت تا کاغذ بغلش کنه!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #39
به خودم می‌آیم... گیر افتاده‌ام بین چهره‌هایی زیر نقاب، کم مانده‌است دست و پا‌ بزنم... فریادم بلند می‌شود، زجه‌ی کمک خواستنم، پر از درد و پر از بغضی خفه کننده:
- یکی کمکم کنه، منو نجات‌ بدید از بین این‌ جماعت متظاهر، صدای قهقه‌شان به درد‌هایم از زیر نقاب گریانشان به گوش می‌رسد.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #40
از گوشه و کنار زندگی‌ام صدای هق‌هق می‌آید...
بوی بغض می‌آید...
بوی درد...
بوی خون...
چشم‌های خیسی که بسته می‌شود در میان هجوم تازیانه‌ی قضاوت.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Atefeh.t
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا