زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #71 با من مهربان باش شبیه وقتی برای ماهی ها تکه نان میاندازی برای گنجشکان ؛ از خمیر نان گلوله میسازی و برای گربه های ولگرد تکه ای از غذای چربت را کنار میگذاری با من مهربان باش حداقل در این شعر بگذار بند پایانی این شعر خوب تمام شود. امضا : زینب میشی
با من مهربان باش شبیه وقتی برای ماهی ها تکه نان میاندازی برای گنجشکان ؛ از خمیر نان گلوله میسازی و برای گربه های ولگرد تکه ای از غذای چربت را کنار میگذاری با من مهربان باش حداقل در این شعر بگذار بند پایانی این شعر خوب تمام شود.
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #72 از شکار کردن از کشتن ؛ خوشم نمی آید اعتراف میکنم اما.... زمانی دختری عاشقم بودست. امضا : زینب میشی
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #73 چه خوشبخت است درختی که بریده میشود تا پنجره اتاقت گردد صندلی میز صبحانه.... کفگیر چوبی کنار ماهیتابه... یا... حتی دکمه پیرهنت گردد. امضا : زینب میشی
چه خوشبخت است درختی که بریده میشود تا پنجره اتاقت گردد صندلی میز صبحانه.... کفگیر چوبی کنار ماهیتابه... یا... حتی دکمه پیرهنت گردد.
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #74 شبیه گناهی ندیدن ؛ لمس نکردن ؛ نخندیدن با تو راحت تر از ترک کردن تو میباشد. امضا : زینب میشی
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #75 چون دست نسیم در گندمزار که شانه میکند زلف گندم ها را چرخش اندامت عطر گل های پیرهنت را به فضا می پراکند . امضا : زینب میشی
چون دست نسیم در گندمزار که شانه میکند زلف گندم ها را چرخش اندامت عطر گل های پیرهنت را به فضا می پراکند .
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #76 گاهی به زمان پیرشدنمان می اندیشم وقتی آنقدر پیر شده باشیم که کنج خانه ؛ تنها جز رسیدن به یکدیگر هیچ فکری به ذهنمان خطور نکند به پیری فکر میکنم آنگاه که مانع ها برطرف شده باشند. امضا : زینب میشی
گاهی به زمان پیرشدنمان می اندیشم وقتی آنقدر پیر شده باشیم که کنج خانه ؛ تنها جز رسیدن به یکدیگر هیچ فکری به ذهنمان خطور نکند به پیری فکر میکنم آنگاه که مانع ها برطرف شده باشند.
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #77 ضعف کرده ام حالم از نبودنت دارد به هم میخورد. امضا : زینب میشی
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #78 مثل اسب عصاری که باز کرده باشند چشمانش را خسته ام.... خسته از دور زدن های تکراری امضا : زینب میشی
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #79 حسودی میکنم حتی به غروب جمعه ها که گوشه ای از دلت را گرفته است... امضا : زینب میشی
زینب میشی مدیر بازنشسته سطح 25 ارسالیها 1,981 پسندها 17,097 امتیازها 42,373 مدالها 22 6/10/17 نویسنده موضوع #80 چقدر چای.....!؟ چقدر سیگار....!؟ چقدر انتظار....!؟؟؟ امضا : زینب میشی