روی سایت دلنوشته‌ی عاشقی ممنوع! | MelikA1377کاربر انجمن یک رمان

[S_MELIKA_R]

***
شاید این‌بار
عاشقی ممنوع!
تو قالب یک دلنوشته.
شاید هم تبدیل بشه به یک
داستان کوتاه؛
داستان کوتاهی که
دختری رو به "خون‌خواهی"
مجبور می‌کنه.​

 

[S_MELIKA_R]

***
شاید
خود عشق هم مجبوره بعضی جاها
ظالم شه؛
البته به عشق نمیاد.
بهش میاد مثل بهار باشه؛
درست مثل اردیبهشت.
البته بعضی موقع‌ها شده
بشه مثل خزان.
​

 

[S_MELIKA_R]

***
هرچی که هست،
داستان در موردش زیاده.
نوشته زیاد نوشته میشه.
نوشته خواهد شد... ‌؛
ولی چیزی که این وسط هست،
اینه که واقعا معنیش رو درک می‌کنیم؟
یا نه، فقط اداش رو درمیاریم.​

 

[S_MELIKA_R]

***
ولی هر چی که هست
این دلنوشته‌ای نیست که قراره
باکلمه‌ی"عشق" بازی کنم.
چون نمی‌شه باهاش بازی کرد.
شاید هم بشه.
بلأخره "عشق" هم یک کلمه‌ست؛
البته بیشتر از یک کلمه.
کلمه ای که مثل اردیبهشت،
مثل آذر،
مثل بهار،
مثل پاییز،
هزار و یک حرف داره.​

 

[S_MELIKA_R]

***
و شاید هم
من از کلمه‌ای به نام "عشق" واهمه دارم.
ترس دارم... ‌.
شاید توی زندگیم اولین چیزی هست که ازش می‌ترسم؛
البته ترس نیست... ‌.
نه ترس نه... ‌.
شاید قبولش ندارم.​

 

[S_MELIKA_R]

***
احتمال این‌که "عشق" رو قبول نداشته باشم،
بیشتره، خیلی بیشتره.
البته خود "عشق" هم معنی‌های مختلفی داره.
مثل هر کلمه‌ی دیگه‌ای.
مثل هر جمله‌ای... ‌.
عشق هم معنی‌های مختلف داره.
نوع‌های مختلف داره... ‌.​

 

[S_MELIKA_R]

***
احتمالاً همین باید باشه.
به یک نوعش اعتقاد ندارم؛
نه که نداشته باشم،
خیلی قبولش ندارم.
ولی این‌که چرا دارم دنبالش می‌گردم تا معنیش رو بفهمم،
نمی‌دونم... ‌.​

 

[S_MELIKA_R]

***
با اتفاقات اخیر
احتمال میدم
دنیا می‌خواد بهم بفهمونه معنیش رو.
ولی می‌دونم که اشتباهه.
می‌دونم که ممنوعه‌ست.
و این بدترش می‌کنه.​

 

[S_MELIKA_R]

***
وقتی به سیر اتفاق تازه افتاده فکر می‌کنم،
اول حس می‌کنم
خیلی با برنامه‌ریزی دقیق اتفاق افتاده؛
ولی سری حس این‌که دنیا داره بهم نشون میده، جایگزین میشه.
هنوز این حس نیومده.
حس می‌کنم شدیداً ممنوعه.​

 

[S_MELIKA_R]

***
با کمک استبداد و اتحاد.
میشه از این ممنوعه هم گذشت؛
ولی خب
یک ابرقدرت هست
به اسم الله... ‌.
که مطمئنم بیشتر از هر کسی وهر چیزی اون کمکم می‌کنه.
​