روی سایت دلنوشته‌ی عاشقی ممنوع! | MelikA1377کاربر انجمن یک رمان

[S_MELIKA_R]

***
مطمئنم با کمک خود خدا
می‌تونم از پس هر چی ممنوعه هست
بربیام؛
حتی این یکی.​

 

[S_MELIKA_R]

***
البته
شاید عشق اون‌قدرها هم بی‌رحم نیست.
شاید چون ما سختمونه قبولش کنیم،
شاید چون ما به بازی می‌گیریمش این‌قدر برامون سخته که فکر می‌کنیم
اون داره باهامون بازی می‌کنه.​

 

[S_MELIKA_R]

***
فکر می‌کنم این درست‌تر باشه.
که ما با "عشق" بازی می‌کنیم.
فکر می‌کنم "دلش" از دست آدم‌ها خونه.
شب‌ها فقط به نقطه‌ای خیره میشه.
توی "دلش" اشک می‌ریزه.
ولی چشم‌هام فقط قرمزش میشن.​

 

[S_MELIKA_R]

***
شاید عشق هم
از دست آدم‌ها خسته شده؛
خسته شده که این‌قدر باهاش بازی کردن.
خسته شده که این‌قدر اذیتش کردن.
خسته شده که این‌قدر به مسخره گرفتنش.
شاید الان پا شده که انتقام بگیره.
​

 

[S_MELIKA_R]

***
به نظرم اول باید
معنی "عشق" رو درک کرد،
بعد واردش شد.
اول باید فهمید چه جوریه،
بعد باهاش بازی کرد.
که نشه ممنوعه.
که نشه عاشقی ممنوع!
که نشه انتقام گرفتن!
که نشه خون‌خواهی!​

 

[S_MELIKA_R]

***
باز هم هر چی هست،
مقصر خودمونیم و بس.
مقصر اصلی خودمونیم که باهاش بازی کردیم،
که به مسخره گرفتیمش،
که به هر کسی گفتیم "عشق"،
که به گند کشیدیم کلمه‌ای رو که توش
هزار هزار حرف هست.
درست مثل پاییز.
درست مثل بهار.
که توشون پر از حرف‌های گفته و نگفته‌ست.​

 

[S_MELIKA_R]

***
عشق رو بارها و بارها ممنوع کردم؛
ولی این دفعه
شاید فرق کنه.
با این‌که دلم نمی‌خواد.
​

 

[S_MELIKA_R]

***
بعضی اوقات
نمی‌دونم دلم تنگ چی یا شاید هم کی میشه؟!
ولی خب بعضی وقت‌ها
عجیب تنگ میشه... ‌.
فقط نمی‌دونم تنگ چی یا کی؟!
شاید هم تنگ هیچ‌کسی... ‌.​

 

[S_MELIKA_R]

***
شاید هم تنگ کودکی میشه... ‌.
شاید هم دلم تنگ خاطرات و بازی‌هامون میشه.
حس می‌کنم بیشتر همینه... ‌.
فکر نمی‌کنم تنگ کسی بشه... ‌.
چون
ممنوعش کرده.
وخب ازطرفی نگرانم
که نکنه این ممنوع کردن کار دست دلم بده.
​

 

[S_MELIKA_R]

***
و باز هم عاشقی ممنوع!
عاشقی را عقل و دل ممنوع کردن!
دل و قلب یک حصار کشیدن دور خودشون و روش زدن
عاشقی ممنوع!
ولی نگرانم... ‌.​