متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی ابد و یک روز | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,931
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
قصه ناتمام زندگی من!
خود را به آسمان نیلگونی
ثانیه‌ای نشان بده.
شاید خدا دلش‌کمی‌، برای ابد و یک روز دلتنگی‌ام سوخت.
و آسمان را آینه‌ای‌ کرد
، که نور رویت را می‌تاباند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
مادرم، غصه قصه ما را نخور.
عمر ما گذری‌ بود، به نقطه کور‌ زندگی!
لبخندهای لب‌های ما زهراگین بود از‌ اندوه.
مادر جان!
من ممتع از غم می‌نویسم، که شاید قاضی
دلش کمی به حال رجحان غمم بسوزد.
محکومم به افلاس شادی.
من و شادی
محکومیم تا آخرش؛ حتی
یک روز‌ پس از مرگ هم!
هم دیگر را
ملاقات نکنیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
یک روز پس‌ از‌ مرگ هم
غم به دل
بارانی‌‌ام می‌ماند.
و با هزاران باران، قرار نیست پاک شود از‌ روی دل‌ خونابه‌ام.
در این هنگام قاضی‌ به چرک غم‌هایم خندید.
مردم مسخره‌ کردند این لکه حزن را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
نمی‌دانم برای این زندگی چه عجله‌ای بود؟
چه کسی انتظار ما را می‌کشید؟
خب!
الان که آمدیم چه شد؟!
بجز زجر چه چیز به ما خوراندند؟
از دست‌مان در رفته چند صد بار است
آه می‌کشیم از این‌که زنده هستیم!
نمی‌دانم!
درک نمی‌کنم نظام جهان را.
کسی برای زندگی‌اش التماس ‌می‌کند، دیگری برای مرگش.
خدایا شادی را که ما به اندازه تمام اندوه‌های‌مان
خاک کردیم و اشک فراموشی‌ام روی آن ریختیم.
کاش مرگ را به عهده خودمان می‌گذاشتی، که هرکس خسته است،
برای یک ابد و یک روز پس از آن هم بخوابد و شاید در خواب زلف شادی را لمس کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
مشکل از روز تولد آغاز‌ شد.
می‌خواهم، خودم را مچاله کنم،
ببرم پیش خدا پس بدهم.
بگویم اشتباهی شده، بگویم از غم زنگ زده‌ است.
دگر به درد زندگی نمی‌خورد،
ابد و یک روز من را درون صندوق‌چه فراموش شدگان
حبس کند.
همین... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
نزدیک نیایید!
شکستن دل
پیگرد قانونی دارد.
حکمش سنگین است!
«ابد و یک روز دوری»
از من!
به هر کس‌که دلم را شکاند بگویید:
هر کس که رهگذری بود،
در دلم آشغال دروغ‌هایش را ریخت؛
بعد هم خاطره را چید و رفت، خبر کنید!
هر کس من را نخواست،
به حرمت خورد شدنم.
اشک‌های ریخته‌ام!
حق بازگشت پیش من را ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
آفرین داری!
در دل‌شکستن، زیاد کار بلدی.
زیبا خورد کردی‌ من را!
فراموش نشدنی‌هایت،
کل زندگی‌ام را برداشته
تا کی صبر کنم جانم؟!
تا ابد؟!
باز هم خیال خامی‌ است،
که صدای لعنتی‌ات
از یادم پر بزند.
خاطره‌هایت تیغ شدند،
در سینه‌ام، صد سال است، که جانم را می‌سوزانند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
من آدمی پیر هستم،‌ نمی‌دانم شاید چهارصد سال؛
شاید بیشتر، تمام تنم بوی‌ کهنگی می‌دهد.
بوی‌ زنگ زده‌گی، بوی نم باران.
وای که چقدر پیر و غمگینم!
من در حوالی همان وقت‌ها،
که داشتم ذره‌ذره از حرف‌های ناگفته‌ام جان می‌دادم و کسی‌ نبود که به او بگویم:
«مرگم نزدیک است»
همان وقت‌ها صد سال می‌گذشت بر من، شاید هم مرده‌ام!
اما تا ابد و یک روز حس گس زندگی را می‌چشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
من در بی‌احساس‌ترین حالت ممکن غمگینم.
دلم می‌خواهد بزنم در گوش روزگار،
بگویم:
کافی نیست!
این همه بی‌رحمی با دلم؟
دلم می‌خواهد قلبم را سینه بفشارم،
بگویم:
هی، احمق!
کمی محکم‌تر باش.
توهم مثل همه این آدم‌ها
تو هم رهگذر باش، هر کجا حالش نبود
برو و دیگر برنگرد.
چرا نمی‌فهمی؟
کسی‌ تو را نمی‌خواهد.
کسی ‌دیگر مهربانی‌ را درک نمی‌کند.
عشق ‌را نمی‌خواند.
بفهم و خفه چوبی شو!
تا همان ابد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
تا قیامت دلم آرام نمی‌گیرد،
هی اشک می‌ریزد باز هم اشک می‌ریزد.
ما اعتماد را شکاندیم، غرور را در کوزه سر بسته نهادیم.
غافل از این‌که
ماندنی خودش راه را مهیا می‌کند.
رفتنی‌ها هم اگر بخواهند بروند،
حتی اگر باران زده باشد!
حتی اگر هوا ابری باشد،
حتی اگر سوز زمستان باشد!
حتی اگر زمین هم به آسمان دست بدهد،
باز هم می‌‌روند، ما غافل بودیم.
رفتنی‌ها رفتنی‌اند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا