متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی ابد و یک روز | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,931
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
دغدغه ما
سوختن ثانیه‌ها بود.
که ساعت کهنه من، ثانیه‌اش سوخته است.
انگار روزگار حکم کرده تا ابد بمانیم در همین ساعت بی‌کاری!
حسرت‌های‌مان هم اینجا با ما، چوب سوختن ثانیه را می‌خورند.
تو بگو!
من با این ثانیه‌های سوخته، کی رخت غم را از دلم
بیرون کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
پاییز، تابستان، زمستان یا بهار
دل من هر چهار فصلش بوی آبان می‌دهد... .
فرق ندارد هوا گرم باشد، هوا سرد باشد.
غروب جمعه یا صبح شنبه.
در میهمانی یا در خلوت، این من در همه حال و همه جا و با هرکسی و در هر ساعتی
حتی اگر دو سال یا سه سال یا صد سال گذشته باشد، دلتنگ است.
ابد و یک روز حکم غم.
فقط فقط، پاییز که می‌آید، انگار خدا هم دلگیر است، خورشید را کمتر نشان می‌دهد تا بگوید امیدی به این نور نیست، از شب‌های پاییز بگذریم که صد باری در آن می‌میرم، وای به حال وقتی که باران می‌بارد.
به این زخم‌های سر باز روی قلبم
نمک می‌پاشاند، من پشت لب‌های بسته، گلوی پینه زده را می‌شکافم از این درد جان سوز.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
من نقش یک آبادی را بازی می‌کنم، در یک بیابان غم! که حتی یک قطره امید هم پیدا نمی‌شود.
و در بدترین حالت ممکن
در بطن خودم ویرانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
من یک لبخند هستم، اما از جنس غم.
من از همان لبخندهای زورکی هستم، که در مراسم عزا به رسم فامیل داری بهم می‌زنند.
من یک لبخند هستم، از همان لبخند‌هایی که وقتی یک نفر دستش را روی گلوی روحت گذاشته می‌چسبانی به لبانت تا نشکند غرور لعنتی قاتل.
من یک لبخند هستم از جنس کشتار احساسات یک زن، بوی گند قتل امید را می‌دهم.
من به تمام اشکال در یک اجبار خلاصه می‌شوم.
آری، من یک لبخند هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
مامان من را ببخش، بال‌هایم زخمی است.
از چشمانم مروارید خون می‌چکد.
قلبم!
وای قلبم پوسیده شده و بوی‌ گند احساساتم همه جارا برداشته.
اعتمادم هم که شکسته و شیشه‌های خورد شده‌اش در تمام تنم فرورفته!
مامان... من را ببخش.
من همانی شدم که می‌ترسیدی.
برایم لالایی بخوان، مثل کودکی‌ام! من کودکی زخم خورده‌ام، لالایی بخوان که دیگر، چشم‌هایم به روی این جهان بی‌جهان باز نشوند.
مامان، من بسیار خواب آلودم برایم قصه بگو؛ ولی این بار پایانش را باز بگذار دیگر به پایان خوش باور ندارم.
بغلم کن!
می‌خواهم در بطن آغوشت به خوابی بروم که انتهایش مرگ است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
صدایش کردم، پر از سوز، پر از فریاد، پر از شیون
صدایش کردم!
صدایم به آن اندازه بلند بود، شیشه قلب و اعتماد نیمه‌جانم شکست.
زجه زدم و تمام احساسات لعنتی‌ام به دار آویخته شد.
من؟! صدایش کردم.
اما نشنید...نشنید، صدایش کردم این خاطره‌ها را
پس‌ بدهم برود به درک!
دلبر
حواست هست صدایت کردم؟!
حواست هست پرپر شدن شقایق را؟!
مرگ نیمه جان این دقایق را؟
صدایش که کردم... بعد از آن
نه قلبی داشتم، نه اعتمادی، نه احساسی!
سهراب عزیزم
شقایق مرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
دردناک این است!
من خودم را جا گذاشتم... در چشمانت، جا ماندم!
کاش به عقب برگردم...باز هم دفتری مدادی جا بگذارم، باز هم به حرف
«خودت رو جا نذاری»
بلند بخندم!
ولی‌ خانم معلم... حرفت درست بود.
من حواسم نبود.
داشتم به او فکر می‌کردم.
خودم را در طوفانی جا گذاشتم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
مرگ صدایم می‌زند، صدایش کل زندگی‌ام را برداشته!
به او بگویید کمی صبر کند، خاطره‌ها را در ساک بچینم.
کمی‌ مادرم را در آغوشم بفشارم.
کمی صبر کند، من بنده‌ کفش‌ احساساتم را ببندم.
گردن‌بند غمم را به گردن اندازم.
بغض‌ها را دلداری دهم.
بعد راهی سفر می‌شوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
بغض‌هایم، جای‌شان خوب است.
لانه کردند در گلو، هر روز بیشتر جوانه می‌زنند.
از دلتنگی‌ام تغذیه می‌کنند.
گاهی التماس‌شان می‌کنم به شکست!
اما، جای آن‌ها
و حال من، خوب است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
کاش در آخر این زندگی، یک جایی باشد برای آدم‌های رفتنی!
یک جای زندان مانند، که قاضی از تو بپرسد:
«ای جوان!
چرا دل بردی، خانه خراب کردی و یک زن را ویران؟
بعد هم کوله را برداشتی و رفتی!»

تو همان لبخند معروف را به لب زنی
و بگویی:
«خسته شدم، تکراری بود!
جناب قاضی، متاسفانه من رفتنی بودم.
و او آدم ماندن بود.
آدم شعر‌ گفتن و غزل‌سرایی کردن.
من حوصله عشق نداشتم و
او عاشق بود.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا