***
انگار که جهان را
پارچهای سیاه کشیده باشند؛
در چشمهای من...
آنقدر سیاهیاش تلخ و بدرنگ است که،
دوست دارم چشمهایم را ببندم،
لبهایم را از یکدیگر باز کنم
و همانطور که گوشهایم را میپوشانم،
فریاد بزنم:
- برگرد، خندههایم بی تو صدا که هیچ،
نشاط هم ندارند!