شعر قبلی با "د" تموم شدستاره های امشب کم رنگ تر از روز های قبل است
ای یار بیا که بی تو بودن تنها عذاب جهنم است

دلم را برمیدارم و میروم!درختان باغ دلم برات خود را به آتش میکشانند
زمانی خاموش میشوند که تو را ببینند
دلتنگت هستم و میدانم این دلتنگیدلم را برمیدارم و میروم!
اینجا دیگر هوای نفس کشیدن ندارد!
به امید خوشبختی آمده بودم!
اما اینجا جز تاریکی چیزی ندارد!
میدانم حالت خوب است؛ بی من!دلتنگت هستم و میدانم این دلتنگی
درمانی ندارد جز دیدن تو
ای درمان تمام دردهای دلم
منم آن دختر تنها که در دل کوه غم دارممیدانم حالت خوب است؛ بی من!
خیالی نیست؛ خدا هست، دنیا هست!
میدانم که حال من هم خوب میشود؛ بی تو!
چون خدا هست! دنیا هست! و من هنوز هستم!
ماه را به تماشا نشستهام که چگونه برایم دلبری میکند!منم آن دختر تنها که در دل کوه غم دارم
فقط این را تو میدانی که بی تو من نمیخواهم
دلم باز هوایی شدو دلتنگ همان یار غریبماه را به تماشا نشستهام که چگونه برایم دلبری میکند!
ناگاه آرزو کردم؛ کاش آن برای من باشد!
نمیدانم ماه را آرزو کردم یا تو را؟!
اما؛ آن صورت تو بود که همچو ماه، میان ستارگان چشمکزن خودنمایی میکرد!
بیوفایی ها حاصل کدام گناه من است؟دلم باز هوایی شدو دلتنگ همان یار غریب
خدایا چه بگویم من دیوانه از این حال عجیب