مشاعره مشاعره با اشعار خودمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع زینب میشی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 3,071
  • بازدیدها بازدیدها 131,477
  • کاربران تگ شده هیچ

Zamanuddin Sediqi

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/3/22
ارسالی‌ها
29
پسندها
65
امتیازها
90
  • #3,051
تا لبت چو شکر و قند کند کام رقیبان شیرین
رخ چو ماه تو از دل غم دیرین ببرد
دل شسکتم، دل شکست سد زدم، خوردم به سد
دورِ گردون هم مرا با سنگی که زدم، زد!
آخرم از سر گذشت: آنچه کردم، آنچه کرد
عاقبت چیزی نماند، جز خاطراتِ خوب و بد
 
امضا : Zamanuddin Sediqi

seti__m

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
6/1/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
29
امتیازها
40
  • #3,052
دل شسکتم، دل شکست سد زدم، خوردم به سد
دورِ گردون هم مرا با سنگی که زدم، زد!
آخرم از سر گذشت: آنچه کردم، آنچه کرد
عاقبت چیزی نماند، جز خاطراتِ خوب و بد
دمار از من درآورد این زمان بدسمج
خانهٔ خشت دلم را به نفس ویران کرد
 

Zamanuddin Sediqi

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/3/22
ارسالی‌ها
29
پسندها
65
امتیازها
90
  • #3,053
آرزویی که در این غربت دل دفن شود
دست تقدیر زمان شعله ای بی نام کند
داده ام دلرا بدست تو هر آن خواهی بکن
دستور دهِ زنجیر بزن سلطانه باش وشاهی کن
زخم ها بزن رحمی نکن ویرانه ساز نابود کن
هر چه میخواهی بکن اما تو پس راهی مکن
 
امضا : Zamanuddin Sediqi

Zamanuddin Sediqi

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/3/22
ارسالی‌ها
29
پسندها
65
امتیازها
90
  • #3,054
دمار از من درآورد این زمان بدسمج
خانهٔ خشت دلم را به نفس ویران کرد
دیشب ابرِ آسمان بگریست من هم رنگ او
تازه کردم خاطراتِ کهنه باز انگیختم
قطره های اشک چشمم زیر باران کبود
چون نشد معلوم و تا که میتوان اشک ریختم
 
امضا : Zamanuddin Sediqi

seti__m

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
6/1/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
29
امتیازها
40
  • #3,055
داده ام دلرا بدست تو هر آن خواهی بکن
دستور دهِ زنجیر بزن سلطانه باش وشاهی کن
زخم ها بزن رحمی نکن ویرانه ساز نابود کن
هر چه میخواهی بکن اما تو پس راهی مکن
نامت دنیای مرا از من گرفت و هیچ ساخت
هیچ را از من مگیر؛ این آخرین میراث ماست
 

seti__m

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
6/1/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
29
امتیازها
40
  • #3,056
دیشب ابرِ آسمان بگریست من هم رنگ او
تازه کردم خاطراتِ کهنه باز انگیختم
قطره های اشک چشمم زیر باران کبود
چون نشد معلوم و تا که میتوان اشک ریختم
من بی‌دل چه می‌خواهم از آن ابر شقایق‌ها
که عمرم رفته در حسرت در این دشت حقایق‌ها
 

Zamanuddin Sediqi

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/3/22
ارسالی‌ها
29
پسندها
65
امتیازها
90
  • #3,057
نامت دنیای مرا از من گرفت و هیچ ساخت
هیچ را از من مگیر؛ این آخرین میراث ماست
تا که تو را دید دلِ من، عاشق گیسوی تو شد
طفلِ درونِ پیکرم، وابسته‌ای موی تو شد
ستاره ها چشم تو را تا که دیدن، خجل شدن
زیب و جمالِ مِهر و ماه جلوه‌ای از روی تو شد
 
امضا : Zamanuddin Sediqi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] seti__m

Zamanuddin Sediqi

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/3/22
ارسالی‌ها
29
پسندها
65
امتیازها
90
  • #3,058
من بی‌دل چه می‌خواهم از آن ابر شقایق‌ها
که عمرم رفته در حسرت در این دشت حقایق‌ها
ای دیده بلورین ز پسِ زجاج کاذب
رنجِ من آشفته‌ای مسُتمیت چه دانی
حایل بشکن بر دیدهِ کاوشگر ما بین
تا درد دور از تو بودن از دیده بخوانی
 
آخرین ویرایش
امضا : Zamanuddin Sediqi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] seti__m

seti__m

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
6/1/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
29
امتیازها
40
  • #3,059
تا که تو را دید دلِ من، عاشق گیسوی تو شد
طفلِ درونِ پیکرم، وابسته‌ای موی تو شد
ستاره ها چشم تو را تا که دیدن، خجل شدن
زیب و جمالِ مِهر و ماه جلوه‌ای از روی تو شد
دانه ی گل های سرخ و زرد می پاشی به خاک
با نبودت خشک می‌گردد این گل ها و خاک
 

seti__m

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
6/1/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
29
امتیازها
40
  • #3,060
ای دیده بلورین ز پسِ زجاج کاذب
رنجِ من آشفته‌ای مسُتمیت چه دانی
حایل بشکن بر دیدهِ کاوشگر ما بین
تا درد دور از تو بودن از دیده بخوانی
یک کمان و خاک و آتش که فرو آمد به سر
یک دل بشکسته که بی تو فغان می‌بارد
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا