روی سایت دلنوشته گرد و غبار دل | dilan کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دو سال را منتطرت نماندم برای "عشق دوم" شدن عزیزکم.‌‌..
من، مانده‌ام برای کسی که اولینم و اولینش باشم...
که اولین همایمان با همدیگر باشد‌
من آدم عشق دوم شدن نیستم دلکم...

***
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
گاهی خسته می‌شوی
زندگی خسته‌ات می‌کند
زندگی است دیگر...
بعضی وقت‌ ها دلت می‌خواهد خود کارت را میان صفحات کتاب زندگیت بگذاری و برای مدتی فقط با خودت باشی؛
هیچ‌کس را نبینی و با هیچ‌کس حرفی نزن
گاهی باید چشمانت را ببندی تا خستگی‌ات در رود
حتی نفس هم نکشی
اما اینجاست که وقتی میخواهی برگردی سرِ نوشتن کتابت،
میبینی یکی آمده و خودکار را از لای صفحات بیرون کشیده است؛ آن وقت است که نمی‌دانی در کدام صفحه بودی...
سردرگم زندگیت را ورق میزنی..!
اما دیگر نمی‌دانی کجای زندگیت هستی...
و این است بدترین حس دنیا..!

***
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دوباره شب شد و همه رفتند
من ماندم با خاطرات تو
من ماندم با یک دلِ شکسته
من ماندم با یک منِ مجنون
همه رفتند
هیچ‌کس نماند
خداحافظی‌شان را کردند؛ سرشان را پایین انداختند و رفتند...
تازه به قدرت شب پی بردم..
که چقدر نامرد است!
چقدر نامردانه همه‌ی دلخوشی هایم را از من گرفت
چقدر نامردانه عزیزترین هایم را از من گرفت...
خودم تنها بودم با یک دل زخمی
آخر می‌دانی..؟
من که خوابم نمی‌برد،
فکر و خیال تو از یک طرف
خاطراتت هم از طرفی دیگر
همه دست در دست هم بر من هجوم آورده بودند.
همه آنها به کنار،
آخر مگر میشود خوابید با وجود آن دو چشمان سیاهت جانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
بغض گلویم را فشرد! چشمانم را بستم.
خاطراتش همانند فیلمی از جلوی چشمانم گذشتند!
روز های خوبم...
لبخند های تلخ...
روزهای بد...
چه روزهایی که بخاطرش اشک نریخته‌ام..!
انگار شکستن هر روز دلم برایش عادت شده بود...
اصلا مگر او مردانگی برای یک زن را بلد بود؟
تا الان به هر قیمتی که بود پای دلم و دوست داشتنش مانده‌ام
اما او...
اولین قطره اشک روی گونه ام سر می‌خورد...
قیافه‌اش جلویم ظاهر می‌شود!
با لبخندی دردناک می‌خواهم به آغوشش پناه ببرم اما او دوباره محو ‌می‌شود...
چشمانی که در آن اشک حلقه زده بود را باز کردم..!
همیشه ترس از دست دادنش را داشتم
می‌ترسیدم برود و دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
با وجودت دنیایم به اندازه دستانِ مردانه‌ات بزرگ می‌شود!
در آغوشت، تمام دردهایم را فراموشم می‌شود..!
و در کنارت عالم را زِ یاد می‌برم...
روز ها، هفته شدند و هفته ها، ماه و ماه ها، سال..
و من با حضور جانانه‌ات در کنارم هر روز عاشق تر می‌شوم...!
با تسخیر کردنِ قلبت قدرتمند ترین ملکهِ عالمَم...
مرا همین بَس که در کنارت، لحظاتم را با آرامش سپری کنم!
ای دلیل زندگی‌‌ام..!
لبریزم از عشقَت...
و غرق شده‌ام در نگاهِ جانانه‌ات...
خواستنی تر زِ هر کسی می‌خواهمت...!
ای حضرتِ یار
بخوان مرا
به دیار عشقت...

[COLOR=rgb(41, 105...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
دلم تنگت است
اندازه فاصله بین‌مان
دلم تنگِ "جانم" گفتن هایت است
دلم برایت تنگ شده است
این دل تو را میخواهد
خود خودت را...
رفتی اما رد پای رفتنت مانده است
ببین با این دل دیوانه چه‌ کرده‌ای
جان دلم...
بیا و رفع دلتنگی کن
میخواهم یک بار دیگر صدایت بزنم
و تو دوباره جواب بدهی "جانم"

***
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
ثانیه ها منتظرش ماندم
ثانیه ها به دقیقه تبدیل شدند
دقیقه ها به ساعت،
ساعت ها به روز،
روزها به هفته و...
ثانیه ها را می‌شمردم.
ساعت از دوازده گذشت..
می‌دانستم دیگر نمی‌آید!!
نیامد و رفت...!
مرا با آن پریشانی‌ام رها کرد؛ رفت و
دیگر نیامد!
بهش نیاز داشتم...
دوای درد بی درمانم بود...
ولی سهم من نبود..!
دیگر قیدش را زدم...
برای همیشه!
اگر این دلِ دیوانه‌ام بگذارد
دیگر "طُ"یی در کار نخواهد بود...

***
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
کیستی؟
از کجا آمده‌ای؟
چگونه قلبم را به تصرف خودت درآوردی؟
صاحب نیمه‌یِ قلب من...
نه؛ بهتر است بگویم صاحب تمامِ قلبم
نیمه‌ی جانِ منی تو...!
هرچه از عشقَت بگوییم کم‌ است
۷۰۰ روز است که دل به دلت بسته‌ام!
عشقت بند بند دلم را می‌لرزاند
در دلم جا خوش کرده‌ای!
نمی‌دانم چه صدایت بزنم..!؟
جانِ دل؟
حضرت یار؟
جانان؟
نمی‌دانم، هنوز برای عشقمان اسمی پیدا نشده است!
باید صدایمان بزنند "مالِ همدیگر"
وقتی صحبت از تو می‌شود
کلمه ها از سرم می‌پرند
و
جمله ها در دلم جای نمی‌گیرند‌!
هرچه در وصفت بگویم کم است؛
تو نیمه‌‌ی جان منی!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
رفیق...
رفاقت...
هر دو از یک ریشه هستند؛
اما با معنای متفاوت!
برای داشتن رفیق،
باید معرفت را یاد گرفت
و برای رفاقت،
باید معرفت داشت!
آخ که چقدر دردناک است داشتن رفیق بی معرفت...
میتوانم بگویم رفیق
یک آرام جان است..!
رفیق یعنی
کسی که دور از جنسیت همراهت باشید
همه جوره پشتت باشد...
رفیق...!
معنا کردنش سخت است!
هرچه برای رفیق بگویی کم است...
رفاقت که ماه و سال را نمی‌شناسد؛
رفاقت را با یک سلام و خداحافظی تمام نکنید!
رفیق فرق دارد..!
اگر قاره ها فاصله داشته باشید رفیق، رفیق است!
رفاقت جریانی در خون آدم هاست؛
چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan

Dilan

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
1,606
پسندها
8,485
امتیازها
47,836
مدال‌ها
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
برف های زمستان را او آب کرد...
و
زمستانم با او معنا گرفت...
بهمن ماه بود،
برف می‌بارید و من منتظر اتوبوس بودم
که نگاهم در نگاهش گره خورد
آن روز سرد
آن چشمان سیاه
دلم را لرزاند...
نگاه مرد مغرورِ من!
یک شبِ دلم را برد
با آن لبخند دلنشینش
و
آن چالِ گونه‌اش که در آن غرق شدم...!
این سرما و این برف
تنها با یک فنجان قهوه در کنار ت می‌چسپد
تو در آغوشم بگیری
و این گرمترین مامن جهان است در این سرمای زمستان!
من پشت پنجره به دانه های برف خیره شوم
تو برایم مولانا زمزمه کنی
"در این برف آن لبان او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dilan
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا