روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌‌ی نیمه‌ تاریک ذهن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,622
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
ذهنم مانند نامم شده است!
مدام بیتابی می‌کند.
بیتابی روز‌های چون برق و باد رفته.
بیتابی یار بی‌وفایی که گویی
آلزایمر امانش را بریده.
بیتابی گیر افتادن در تنی
که برایش حکم زندان دارد!
بیتابی برای بیتایی که
دیگر چشم دیدنش را ندارد.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
ذهن عزیز‌م،
لطفاً یک امشب!
کمتر به جانم غر بزن.
فقط همین امشب...
از مشت کوبیدن به دیوا‌ر‌‌
ترک‌ خورده‌ی سرم؛
دست بکش.
بگذار با خاطری آسوده؛
چشمانم را ببندم.
بگذار به خوابی عمیق فرو روم...
بگذار چشما‌نم‌‌ برای چند ساعت؛
رنگ بی‌مهری نبینند.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
ساز مورد علاقه‌ام پیانو بود...
همیشه در ذهنم؛
کلید‌های سیاه و سفیدش را تصور می‌کردم.
سال‌ها گذشت و از بازار روزگار؛
پیانویی نصیبم نشد.
در عوض ذهنم سیاه و سفید شد!
افسوس که کلید‌‌های سیاه ذهنم؛
بیشتر از کلید‌های سفید نت می‌نوازند.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
در سرِ من،
ماه‌گرفتگی بی‌انتها...
رخ داده است.
از آن ماه‌گرفتگی‌هایی
که قصد کوچ کردن ندارد!
مدام در گوشم می‌خواند:
«ترکت نخواهم کرد»
تمام کسانی که قول ماندن داده بودند رفتند؛
امّا ماه‌گرفتگی سر قولش ماند
و شر سیاهی‌اش را از سرم کم نکرد... .
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
یار آلزایمری عزیزم!
در پایان بازی عشق‌مان؛
قلبم بازنده‌ی میدان نبود...
مغزم را به تو باختم!
هنگام خداحافظی
در قلبم هیچ ردی
به یادگار نگذاشتی؛
امّا در جای‌جای مغزم...
اثر انگشتت را جا گذاشتی!
از آن اثرانگشت‌هایی...
که با اسید هم پاک نمی‌شوند.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
دنیایم همانند ذهنم؛
سرزمین تاریکی‌ست برای خودش!
در این دنیا زندگی نکردم...
در عوض
تا دل‌تان بخواهد مردگی کردم!
به هرچه خواستم نرسیدم،
به هر چه نخواستم رسیدم.
از هر دست دادم از آن دست نگرفتم...
پاسخ خوبی‌هایم را با بدی دادند!
آرزو‌هایم هم که استوار آرزو ماندند.
کاش در دنیایم قیامت شود...
دوباره از نو بسازمش!
شاید این‌بار،
در دنیایی روشن زندگی کردم.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
مغزم انگار شش‌ماهه
متولد شده است!
آرام و قرار ندارد...
کاسه‌ی صبرش لبریز،
طاقتش طاق.
شاید هم بیش‌فعال است!
مدام خود را به در و دیوار می‌زند؛
تا انرژی‌اش خالی شود!
نمی‌داند دیگر نایی؛
در جان صاحبش نمانده.
نمی‌فهمد کاسه‌ی صبر صاحبش هم؛
لبریز شده.
تصحیح می‌کنم...
مغزم صاحب من است!
من برده‌ای بیش نیستم.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
برعکس اطرافیانم از باران بیزارم!
هر بار که بی‌رحمانه بر وجودم می‌بارد...
خاطرات خشک و پژمرده‌ شده‌ام را
دوباره شکوفا می‌کند.
خاطرات گزنده‌ام قوی‌تر از قبل؛
ذره ذره وجودم را تکه پاره می‌کنند.
مقصر یار بی‌وفایم است...
آلزایمری‌ عزیز‌تر از جانم!
که گفت نام دخترمان باران باشد.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
کاش در عصر انسان‌های اولیه؛
زندگی می‌کردم.
آنگاه انتهای دغدغه‌هایم...
شکار حیوانی بود برای رفع گرسنگی‌ام؛
ولی افسوس در عصری زندگی می‌کنم...
که حتی یک لیوان آب راحت نوشیدن؛
ذهن بیچاره‌ام را درگیر می‌کند!
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
امشب از آن شب‌هایی‌ست
که سیاهی‌اش؛
تا مغز استخوانم نفوذ کرده!
امشب حال خراب ذهنم...
درمانی جز مرگ مغزی ندارد.
امشب چشمانم را می‌بندم؛
به امید ایست ابدی دنیایم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا