نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌‌ی مشکلی نیست | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 2,124
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
روزی از سر خشم...
و با نفرت از هر سیاهی،
با خود عهد کردم
هر روزی که بر من سخت گذشت...
یک سانت، از موهای سیاهم را کوتاه کنم!
سال‌ها از آن عهد گذشته
و موهای سیاهم، در حسرت این‌که
در کِش جمع شوند،
شب و روز اشک می‌ریزند...
شاید بهتر باشد رنگ‌شان کنم!
تا کمتر تقاصِ سیاهی‌شان را پس بدهند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
از وقتی یادم می‌آید،
قلبم کیسه بوکسی بیش نبود!
هر کسی خواست حرصش خالی شود،
مشت‌ها نثار دل بیچا‌ره‌ام کرد
تا جایی که در خاطر مخشوشم است،
قلبم... عروسکِ خیمه‌شب بازی بود!
هر کسی هر طور مایل بود،
با دلِ بی ‌کَس و کارم بازی کرد
دهانم می‌گوید:
«مشکلی نیست»
امّا قلبم تند‌تند می‌زند!
دارد از دهانم خارج می‌شود،
تا فریاد زند:
«مشکلی هست!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
امروز از فرطِ کلافگی به سرم زد،
سری به مغازه‌ی تلخی‌فروشی بزنم
می‌خواهم، گس‌‌ترین
محصولش را سفارش دهم!
شاید اگر انتهای تلخی را هم بچشم،
از دست امتحان‌های روزگار خلاص شوم!
و برای یک روز هم که شده،
راحت زندگی کنم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
از نگران بودن‌های مصنوعی،
خسته شده‌ام!
از سوال‌های تکراری بی‌زارم
با این حالت کجا می‌روی؟
با این حال زارت رانندگی نکن!
لطفاً بگذارید با این حال نامعلومم...
لحظه‌ای خلوت کنم!
اجازه دهید با این حالِ بی‌حالم...
رانندگی کنم.
تهش هر چه بود،
با جان و دلم می‌پذیرم
اصلاً من تنها راه‌
خلاصی از مشکلاتم را یافته‌ام!
خوابی ابدی... .
پس چه بهتر در راه یافتنِ
آرامشی بی‌انتها، جان دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
کنار خیابان ایستادم...
دلم می‌خواهد خودم را
جلوی یک ماشین پرت کنم!
روز سختی را گذرانده‌ام
دیگر به آخر خط رسیده‌ام
اشک‌هایم را پس زدم
اولین قدم را با تردید برداشتم....
دختر فال‌فروشی به سمتم آمد
دستم را گرفت و مرا به عقب کشید!
لبخندی مهمانم کرد و گفت:
«مشکلی نیست»
دستم را رها کرد
و در میان ازدحامِ جمعیت، گم شد...
فالی در میان دستانم یافتم!
آهی کشیدم و شروع به خواندنش کردم
به حدی خوب آمده بود،
که امید مُرده در قلبم را زنده کرد!
به پیاده‌ رو برگشتم
یا بهتر است بگویم به زندگی برگشتم!
در سمتی دیگر امّا...
دختر فال‌ فروش مانده بود،
جواب صاحب‌کار سنگ‌ دلش را چه بدهد!
چگونه حالی‌اش کند،
برای از مرگ برگرداندن دختری غمگین...
تمام فال‌ها را باز کرده،
تا یک خوبش را پیدا کند و
دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
کاش وقتی می‌روید...
بدون دردسر تراشیدن بروید!
هر کسی رفت،
کوهی درد و رنج برایم به یادگار گذاشت!
گویی عهد بسته‌اند...
فقط اسباب زحمت باشند
چه می‌شود یک نفر بیاید و وقتی رفت،
کوهی راحتی برایم به یادگار بگذارد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
گذشته‌ی تلخِ عزیز،
مثل سایه دنبالم می‌دود!
خوشبختی عزیز هم که
تا چشمش به قامتم می‌افتد،
مثل این‌که قاتل دیده باشد!
پا به فرار می‌گذارد...
بدبختی هم که قربانش شوم،
دستم را محکم‌ گرفته است!
شانه به شانه با من قدم می‌زند
بدبختی جان، لحظه‌ای
طاقت دوری‌ام را ندارد!
اَمان نمی‌دهد تا‌ بگویم:
«مشکلی نیست»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
می‌خواهم یک تلخی‌فروشی باز کنم
آن‌قدر تلخی به خورد آدمیان دهم،
آن‌قدر کام‌شان را زهر کنم!
تا دل‌شان برای شیرینی‌های طعم قندِ
دختر شیرینی فروش، پر بزند
تا از بستن در شیرینی فروشیِ
آن دختر بیچاره...
جوری پشیمان شوند، که گویی سودی ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
تصمیم قاطع گرفته‌ام...
که هرگاه مشکلی به سمتم آمد،
چشمانم را ببندم و از آن گذر کنم
سال‌هاست چشمانم در حسرت نگاهی
در زیر پلک‌هایم بال‌‌بال می‌زنند!
شاید به مثال یک انسان نابینا شده باشم
امّا در عوض، با خیال راحت می‌گویم:
«مشکلی نیست»
اگر هم هست، آن را نمی‌بینم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
اگر جای دخترک نقاش بودم...
هیچ نقشی روی بوم سفید رنگ، نمی‌زدم!
سفید نگه داشتنش
در دنیای پر از سیاهی...
اوج هنر و خلاقیت است
در دنیایی که آدمیانش هم سیاه شده‌اند،
سفید ماندنِ بوم، از عجایب زمانه است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا