نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌‌ی نیمه‌ تاریک ذهن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,938
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
عزیزان‌مان نه تنها بی‌خبر می‌روند!
میلیون‌ها دلیل و مدرک هم می‌گذارند،
تا مطمئن شویم آمدنی در کار نیست.
هر بار که کسی می‌آید
و عزیزم می‌شود...
ذهنم در گوشم می‌خواند:
به اون دل نبند جانم؛
در پلک زدنی می‌رود!
زمانی که سخن ذهن تاریکم به کرسی نشست،
این بار ذهنم دلیل و مدارک را
جلوی چشمانم می‌آورد...
در سکوتش می‌گوید:
او دیگر هیچ‌وقت برنمی‌گردد!
منتظرش نباش.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
در دنیای موازی؛
ذهنم را در بازار مس‌گر‌ها جا گذاشتم.
چکش‌هاست که بر ذهنم می‌زنند!
خاطرات تلخ را حک می‌کنند...
یادگار می‌شوند بر تن ذهن تاریکم.
ذهن هم بیکار نمی‌نشیند!
سال‌هاست بیخ گوشم؛
از درد فریاد می‌زند.
ذهنم با تاریکی‌اش پادشاهی می‌کند،
با فریاد‌هایش ملکه‌ می‌شود!
من هم که برده‌ای سراپا تقصیر.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
خاطراتم را زنده زنده،
در دیوار‌های ذهنم دفن کردم.
زلزله‌ای ده ریشتری به جانم زد!
خاطرات بود که آوار شد،
روی سر ذهن بیچاره‌ام.
طفلکی سال‌هاست آوار خاطراتم‌ را؛
روی دوش نحیفش می‌کشد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
خودم که جانی برایم نمانده؛
حتی توان و رمق،
بلند شدن را هم‌ ندارم!
کاش یک نفر،
جارو و خاک انداز بیاورد،
خرده ریزه‌های ذهن داغونم را
از میان دست و پا جمع کند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
ذهنت که تاریک باشد...
قلبت در سیاهی مطلق غرق می‌شود.
می‌شوی بی‌عاطفه‌ترین؛
موجود روی زمین.
درد دیگران برایت ارزنی اهمیت ندارد!
خودت آن‌قدر سیاهی در مغز و قلبت داری،
که جایی برای درک،
سیاهی دیگران باقی نمی‌ماند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
پس از سال‌ها تلاش؛
بالاخره موفق شدم!
یار آلزایمری‌ام را فراموش کردم.
قسم خوردم دیگر دل به هیچ
یاری که می‌دانم مسافر است نبندم؛
امّا امان از سیاهی چشمانش!
مگر میشد به آن سیاهی دل نبست؟
دل را دو دستی تقدیمش کردم.
نفهمیدم کی قصد مهاجرت به سرش زد!
بی‌خداحافظی رفت.
ذهنم روی دوشم زد‌ و با زبان بی ‌زبانی گفت:
«دیدی گفتم می‌رود؟!
نگران نباش تنها نمی‌مانی،
غمش تا ابد با تو و قلبت می‌‌ماند.
نیمه‌ی تاریک من هم دیگر تنها نیست!
به لطف یار آلزایمری جدیدت؛
تماماً سیاه‌پوش شدم.»
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
رفیق شفیق مغز خسته‌ام؛
قلب مریضم است.
رفاقتی دارند پایدار!
در هجوم غم در آغوش هم می‌گریند.
در زمان بیماری مرحم یک دیگر می‌شوند.
در زمان بی‌کسی و تنهایی یار هم‌ می‌شوند
و در زمان شادی...
تصحیح می‌کنم!
برای مغز و قلبم؛
شادی میوه‌ای ممنوعه است
که حق داشتنش را ندارند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
در تقویم‌ ذهنم؛
هر روز تعطیل است.
تعطیلی‌هایی که با رنگ سیاه!
علامت گذاری شده‌اند.
در تقویم ذهنم؛
هر روز عزاست.
ذهن عزیزم تسلیت... .
 
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
یعنی می‌شود...
روزی غیرممکن ممکن شود!
جای شب و روز عوض شود،
کسی بیاید و حال و روزه
ذهن بیمارم را عوض کند.
نه نمی‌شود!
غیرممکن ممکن نمی‌شود،
روز و شب جای خودشان‌اند.
کسی آمد و مریضی لاعلاج؛
به جان ذهنم انداخت و رفت.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
تمام طول سال...
در ذهنم آرزوهایم را ذخیره می‌کنم
تا در هنگام سال تحویل،
در زمان فوت کردن شمع تولد،
آن‌ها را بگویم به امید برآورده شدن.
امان از ذهن کینه‌ای‌ام!
درست در زمان مقرر
هوس انتقام به سرش می‌زند.
تمام آرزوها از خاطرم می‌پرند!
ذهن تاریکم بد لالم می‌کند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا