نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته‌ی به دنبال او |پناه سازگار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پناه سازگار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,777
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #1
به دنبال او.jpg

نام دلنوشته: به دنبال او
نویسنده: پناه سازگار
تگ: منتخب
ویراستار: بیتا شایان
مقدمه:
«شعر سپید‌»
رها با فراغ بال،
دستانی گشوده رو به سوی آسمان...
لبخند به لب و چشمانی بسته،
یعقوب شده‌ام و بوی پیراهنت را نفس می‌کشم!
آغوش یوسفم را می خواهم... .
سخن نویسنده:
شاید بنظر پست‌ها به هم ربطی نداشته باشند؛ امّا... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

like_moon

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
714
پسندها
5,966
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..

666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : like_moon

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
«باید حرکت کرد»
مرا جهان‌های نهانی و دور افتاده‌ای‌ست
در پساپس خیالات و آرزوهایم، که سیرک
صداها و هیاهوی عربده‌هایی‌ست آزار دهنده.
شخصی پیله کرده و برایم می‌نویسد
و من به سرعت و نظرانداز می‌خوانم،
جزم‌های حقیر و چندش‌آوری می‌بینم
که تردید کشنده و پنهانی در درون خود
جای داده، دست می‌کشم و کمی
به سمت عقب قدم برمی‌دارم.
شخص دیگر پشت سرم داد می‌زند:
در دام‌های آهن بافت دست و پا می‌زنیم
راه فراری نیست و بلند بلند می‌خندد!
برای نجات از این دو راهی غمگین باید چه کنم؟
می‌ایستم و ترس وجودم را فرا می‌گیرد.
ناگهان پرنده‌ای صدایش را در گلو می‌غلتاند و
صوتش مرا به سمت خانه هدایت می‌کند.
هنوز هزاران آرزو در خانه مانده است،
باید حرکت کرد... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
«تنها پناه»
به دنبال تنها پناهم در هجوم یک‌نواختی
و درماندگی زندگی می‌گشتم.
در مزرعه خیالم قدم می‌زدم و می‌کاویدم!
تنها و مغموم در چنبره درد؛
مانند پیچکی می‌پیچیدم.
مزرعه‌ام پر از پرنده و درخت و کتاب بود.
کتاب‌ها انرژی بی‌پایانی در حرف زدن داشتند.
درخت‌ها سکوت خوش‌بیانی داشتند و
پرندگان هم در هر جمعی،
شمع اصحاب بودند و برایم
موسیقی روح نوازی می‌نواختند.
امّا می‌دانی مرا پناهی واقعی نیاز است،
پناهی که با آمدنش انگار که مثل بند ناف
با من به دنیا آمده؛
امّا مانند آن از بین نرود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
«زنده‌ام با تو»
از ورای هزاران پرسش سرگردان
و از میان هزاران فکر لولنده، تو را می‌بینم
که لبخندت را موج‌موج،
به خورد تمام رگ‌های عصبی‌ام می‌دهی
و با همان لبخند مرا در آغوش می‌کشی
و نوازشم می‌کنی... .
در پناه وقار و آرامشت زنده‌ام
و لبخندت را به مواجید ناچیز دنیا نخواهم داد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
«زمان عاشقی»
ذهن و دلش با سوال‌های سنگین و مغزفرسا،
سرگردان در مهی غلیظ، با بگو مگوهای کش‌دار
و ناآرامِ درونش و تَرک‌های ترمیم ناپذیر دلش،
پختگی و عمق و چند لایگی،
وجود پیرش را می‌ترساند!
نکند سال‌ها تجربه، امروز به کارش نیاید؟!
نکند جوابی برای این احساس مبهم
که در لایه‌های ضخیم رمز و راز،
پیچیده شده بود پیدا نکند؟!
اعتقادش به هم ریخته بود و افکارش
او را می‌بلعیدند؛حتی عادت به تنهایی هم،
جلودارش نبود!
لرزه به اندامش افتاده‌ بود و راه فراری نداشت!
در زیگزاگی سرگیجه‌آور وارد شده بود
و هیچ از خود نمی‌فهمید.
سر پیری عاشق شده بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
«تو را کم دارد»
می‌بینم همه جفت شده‌اند!
چه تماشایی‌ست صحنه‌های نگاه‌های عاشقانه...
قهوه‌های دونفره وسط کوه،
گونه‌های سرخ شده و دست‌های گره خورده؛
فقط...! تو را کم دارد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
«زندان»
آمدم از رنگ‌ها بنویسم، تاریکی‌ها را دیدم!
خواستم از محبت بنویسم،
خ**یا*نت‌ها برایم دست تکان دادند...
نمی‌شود در دنیای تیره، از رنگ‌ها نوشت!
هر وقت انسانی را دیدم هاله‌ای سفید دور او بود،
منتظر ماندم تا چه زمان خاکستری می‌شود.
در دنیای بی‌اعتمادی‌ها نمی‌توان از اعتماد نوشت!
همیشه هم خوبی‌ها خوب‌ها را جذب نمی‌کنند.
به راستی کدام یک از ما زندگی کرده؟!
منزجرکننده است احساس نبودن...
این اگر زندان نیست پس چیست؟!
من از رنگ‌ها فقط سیاه‌شان را لمس کردم،
از محبت‌ها فقط انتظارش را چشیدم!
و که می‌گوید انتظار شیرین است؟
که من آن زهر اعدام را به انتظار به ظاهر
شیرین‌شان ترجیح می‌دهم!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
«عطر خدا»
قدم می‌زدم با او،
شب تا صبح در خیابان دلم.
به کوچه پستو‌های صبح که می‌رسیدیم،
خوابم می برد. مرا بلند می کرد
و روی تخت خواب نرم و گرمی می‌گذاشت
و پتویی دورم می‌پیچید.
می‌دانست به سرما حساسم،
بی‌آنکه من برایش تعریف کرده باشم.
تا شب در کنارم می‌ماند
و در تمام کارها کمکم می‌کرد.
عطر او در دلم باقی مانده،
گمش کرده‌ام...‌ .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
5,116
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
«بغض»
پناه بغض می‌شود
و تو ایستاده‌ای از دور،
نمی‌دانم حتی؛
تماشایم می‌کنی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا