متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی به دنبال او |پناه سازگار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پناه سازگار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,753
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
«امید»
از نگاه مردمان خسته می‌توان فهمید، غم چیست؟!
امّا ته تمام نگاه‌ها امیدی دیده می‌شود به عشق! امیدهایی که به ناکس بسته شده کدرند؛
امّا آن‌ها که تو را می‌جویند سفید و روشن‌اند،
زیبا و درخشان، طوری چشمان‌مان را می‌نوازند
که دل‌مان آب می‌شود!
من هنوز امیدم به توست، بمان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
«قاصدک»
دلم برایت تنگ می شود.
امشب تو را به باد سپردم،
برو هر که سهم تو باشد خوشبخت است،
قاصدک من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
«جاده»
دلم تنها یک جاده می‌خواهد!
با همان موزیک ملایم قدیمی،
شب هنگامی که چشم بدوزم به ماه
و بروم سمت ستاره‌ی پرنور کنارش
و تا می‌توانم دادم را سر جاده خالی‌کنم!
ستاره درست وسط کویر نشسته باشد
و منتظر رسیدنِ من،
می‌خواهم خوراکی‌هایم را با او قسمت کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
«یک مشت»
یک مشت تن‌های تنها!
یک مشت درد ساده‌ی نامفهوم،
یک مشت بغض خنده‌دار...
یک مشت همراهی بی‌یاور!
یک مشت کس بی‌کس،
یک مشت‌ها شده‌اند خروار
و مشت مشت ضربه است
که می‌خوریم و می‌زنیم؛
امّا دریغ از یک مشت محبت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
«حصار»
حصاری دورمان ساختیم
و فاصله انداختیم.
ما خود را تبعید کردیم،
از کنار هم بودن و
کنار هم خندیدن
و نهایت، از تنهایی ترسیدیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
«مقابله با ترس»
رفته بودم با ترسم مقابله کنم،
قلبم داشت از جاش کنده می‌شد...
رنگم پریده بود
و دل درد گرفته بودم!
کم مونده بود بالا بیارم.
از دو طرف، محکم طناب رو گرفتم
و چشم‌هام رو بستم.
همین که حرکت کرد
و باد به صورتم خورد!
نفس عمیقی کشیدم
و پرتاب شدم تو بغل آبی آسمون،
بوسه ابرک سفید روی گونه‌هام
و رقص بادی که باعث باز شدن
گره روسریم می‌شد،
مفهوم شجاعت رو داشت بهم یاد می‌داد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
«نامفهوم»
سر تا پایم، مفهوم واضحی است
که فهمیده نمی‌شود!
خدایا می‌شود بگویی مرا با چه خطی نوشته‌ای،
که انگار خودت هم نمی‌توانی بخوانی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
«سرباز عاشق»
سرباز رو به جلو حرکت می‌کرد،
همه‌چیز و همه‌کس خاکستر شده بود.
دودهای تیره از جسد سرباز هم‌رزم
با خون در آمیخته شده بود.
سرباز نامه‌اش را در گوشه جیب کتش لمس کرد
و نامه را متبرک رنگ قرمز عشق کرد.
چشمان اشک‌بار جسد را نگاه می‌کرد
و آینده خود را می‌دید.
انگشتان‌ش را دور اسلحه‌اش حلقه کرد
و روح خود را داخل آن دمید!
تمام گلوله‌ها و اسلحه‌ها و تانک‌ها،
به احترام روح سرباز از جان گذشته
از حرکت ایستادند و سر خم کردند!
و جنگ تمام شد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
«شخم افکار»
زندانی بودن در بین افکارِ محدود
ساخته شده توسطِ دیگری، امری
موحش و ترس‌آور است!
تنبلی در تفکر همان چیزی‌ست که
زندگی را برای‌مان تنگ و طاقت‌فرسا
خواهد کرد.
بهتر است کمی به خود مجال
تفکر بدهیم...
این‌گونه هیچ کاری لغو و بیهوده پیش نمی‌رود.
ریشه‌های افکارم را شخم می‌زنم،
باید خاک‌شان عوض شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
«قالب»
ما در قالبی متعلق به دیگری زیسته‌ایم!
انگار هیچ از زندگی‌مان سرجایش نبوده و نیست...
در مشقتی بی‌پایان،
در همهمه‌ی خیال
و با حائلی میان خوشی و ما!
ما سخت گرفتیم یا دنیا؟!
نمی‌دانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا