دلنوشته‌ی گردش قربان و فدا | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

[MANA SAADATMAND]

نام دلنوشته: گردش قربان و فدا
نویسندگان: مریم سعادتمند، Mohadesseh tehrani, Negar
تگ: منتخب
ویراستار: merry
مقدمه:
می‌شود به دورت بگردم، هم‌چون عاشقی به دور معشوقش؛
تا از آسمان به زمین و از زمین به آسمان ببرمت؟

​

 

[R.FANAYI]

•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..



نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[MANA SAADATMAND]

***
اگر بودی الان در کنارم، چشم به چشمانت می‌دوختم؛
رو در رو، عمیق در عمق چشمانت!
که از چشمانم بخوانی که آن‌قدر دوستت دارم که هر صدم ثانیه را به صد قسمت دیگر تقسیم و هر قسمتش را به دور تو بگردم!
هم‌چون مجنون که به دور لیلی می‌گشت... .​

 

[Mr_ARMAN]

***
اگر می‌دانستی‌ که‌ خورشید دلش‌ می‌سوزد از داغی‌ لبخند روی‌ ل**ب‌هایت،
هر روز می‌خندیدی!​

 

[MANA SAADATMAND]

***
کاش می‌شد دوباره می‌دیدیم یک‌دیگر را... ‌
تا «دوستت دارم» ها را از ته دل، به تو بگویم! بگویم آن‌قدر دوستت دارم که به‌خاطرت، حاضر به دوختن زمین و زمان برای این‌که تو خوش‌حال باشی و یک‌بار دیگر از ته دل روبه‌رویم بخندی، هستم!​

 

[MANA SAADATMAND]

***
چه روزها که با یک‌دیگر نبودیم!
در اوج غم و غصه، شادی‌ها و گریه‌ها، شیطنت‌های بچه‌گانه؛ در کنار هم بودیم!
کاش آن روزها برگردند تا باز با دیدن لبخندت، دل ضعف کند و ثانیه به ثانیه، لحظه به لحظه، آرزو کند که دور تو بگردد... .​

 

[MANA SAADATMAND]

***
دلی که گرفتار دام تو شد، بیشتر از هر چیز و هر کس، فقط به فکر توست؛
تویی که بحثت از همه چیز و همه کس برایم جداست!
مقدس است؛
اسمت...
احساست...
نگاهت...
و حتی...
لبخند زدنت... .
کاش بودی و می‌دیدی، که وقتی به عکست خیره می‌شوم، چطور دوست دارم که قربانت شوم!​

 

[MANA SAADATMAND]

***
تو بهتر از هر کسی می‌دانی که چقدر دوستت دارم!
آن‌قدر که هر جا بروم، در حال انجام هر کاری که باشم،
فقط تو را جلوی خود می‌بینم!
بیا و دست به دستانم بده... ‌،
زیرا کسی را جز تو نمی‌خواهم!
بیا...
تا جانم را فدایت کنم... !​

 

[Mr_ARMAN]

***
ستاره‌ها، براقی چشمان تو را در سیاهی شب ندارند!
کویر، گرمای دستان و آغوشت را ندارد!
ذره‌های باران، به اندازه‌ی قطرات اشک‌هایت غلتان و خیره‌کننده نیست!
زیباست، نه؟!​

 

[Mr_ARMAN]

***
ولی بعضی وقت‌ها
یه سری حرف‌ها، رفتارها
بی‌محلی کرد‌ن‌ها و سردی‌ها، نشان دهنده این‌ست که تاریخ انقضای آن رابطه رسیده!​