*به نام خالق هستی*
نام دلنوشته: متظاهر به شادی
نام نویسنده: نسترن آقازاده
تگ: محبوب
ویراستار: (فاطمه ۱۳۸۱)
مقدمه: و من! کسی هستم که یک عمر!
درد خود را فقط، خودم فهمیدم. خندههایم برای همه بود
و همدم تنهاییهایم گریههایم شد .
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دلنوشته بدهید. توجه داشته باشید که دلنوشتههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
***
چشمانم را به سوی آسمان میگیرم.
و آنگاه، به فکری عمیق فرو میروم.
چه آسان زندگی خود را با کلمهای
فقط سه حرفی به نام "عشق" تباه کردهایم.
و حال فقط تظاهر میکنیم که، خوشبختیم.
***
گاهی وقتها نفسمان میگیرد.
و همه فکر میکنند که، بیماریِ تنفسی است.
ولی افسوس که، هیچکس نمیداند.
بیماری نیست.
بغضی است که انتهایِ گلو، نشسته است.
***
با هر حرفی خندیدم!
با هر سازی رقصیدم!
در هر بازی بودم.
در هر شادی شرکت کردم.
ولی نمیدانم چرا... .
تمام خندههایم!
تمام شادیهایم!
خنجری بر روح پُر دردم بود.
***
دنیا؛
میدانی که دگر،حالی ندارم؟!
توانی برای، غم پنهانی ندارم؟!
من که با هر ساز تو، چرخیدم و دستی زدم.
بیا و این بار بگذر.
به خدا دیگر، نایی ندارم.
***
گفتم: خستهام.
گفت: خستگی در کن.
گفتم: درد دارم.
گفت: مسکنی بخور.
گفتم: روحم بیرمق است.
گفت: طنزی بخوان.
گفتم: میدانی، راه درمانم این نیست.
گفت: میدانم اما تو،
نمیدانی که آخر مجبور به تظاهر میشوی.
***
نمیدانم چگونه احوالیست؛
چشمانم چگونه خیس شدند؟
بغض چگونه راه بر گلویم بست.
راهِ بر دیدگانم یک دفعه تار شد.
ولی بازهم، نمیدانم!
که آن خنده بر لبهایم،
از کجا یک دفعه پدیدار شد.
***
در دلم، دردی نشسته است که تمامی ندارد.
روح بی احساس من هیچ، حس و حالی ندارد.
لبخندی بر لبم دارم که از هر تلخی، تلختر است. میدانم که حال امروز مرا، هیچکس ندارد.