متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های ناگفتنی‌ها | *TaKi* کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nasi_ag
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,634
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
می‌گوید: «ناگفتنی‌هایم را نمی‌دانم چه کنم.»
می‌گویم: «مگر چقدر ناگفتنی داری؟»
من را نگاه می‌کند و می‌گوید:
«زیاد نیستند؛ فقط سر موضوع کوچکی،
حرف دلم ماند!»
جالب است من که یک عمر، سخن از درد قلبم نزدم... .
آن وقت برای یک سخن کوچک دلش به درد آمد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
روبه‌روی دریا نشستم
و به جزر و مدش نگاه کردم؛
بالا...
پایین...
بالا...
پایین...!
آرام بود و کار خود را می‌کرد؛
امّا ناگاه خشمگین شد.
طوفانی به پا کرد؛ وحشتناک!
با خودم گفتم:
«عجب است دریا هم یک‌دفعه ناگفتنی‌هایش،
به او فشار ‌آوردند
و ظاهر آرامش را از بین می‌بردند...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
روبه‌روی آینه می‌ایستم؛
خنده‌م می‌گیرد؛
چه زیبا در اوج جوانی، یک دختر افسرده شده‌ام!
تقصیر زمانه نیست؛
بلکه...
تقصیر شخصیت‌های داستان زمانه‌ای است!
ای‌زمانه!
کاش، تفسیری برای شخصیت‌های رمانت بدهی؛
شاید...
با دانایی قبلی، جوان، دردناک، بیچاره نشد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
با خودم فکر می‌کنم: «آخرین باری که خندیدم چه زمان بود؟»
نیشخندی می‌زنم؛
مگر اطرافیانم اجازه خندیدن را هم به من دادند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
خدایا، می‌دانی چرا این‌همه راه تا رسیدن به قلّه‌ی کوه آمدم؟!
نمی‌دانی؟!
باشد؛ می‌گویم.
آمدم تا صدایم را، در بین آن‌همه ناله‌ی واضح بشنوی!
خدایا!
به همان زمینی که آفریدی قسم...!
خسته‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
سخت است؛ اما می‌خواهم بگویم:
سال‌های زیادی است که بغضی، بیخ گلویم مانده و
مانند یک غده، راه گلویم را بسته‌است.
دلم هوای گریه کرده!
آری! دلم هوای گریه کرده‌است؛
اما...
اشک‌هایم، خود را سفت نگه‌داشته‌اند که مبادا ریزششان، راز دلم را فاش کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
به دلم می‌گویم:
«رازی که در خود جای دادی را، فاش کن.»
لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید:
«برخی حرف‌ها، تا آخر، جزءِ ناگفتنی‌ها می‌مانند...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
می‌گویم: «قلبم! سختت نیست این‌همه ناگفتنی داری؟!»
پاسخ می‌دهد: «مگر درد دلت را احساس نمی‌کنی؟!»
و می‌گویم: «می‌دانی چیست...!
آن‌قدر درد دارم که نمی‌دانم، کدامین، برای کدام بدبختی‌ام است... .»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
گفت: «برای پیر شدن زود نبود؟»
گفتم: «پیر شدن که زمان نمی‌خواهد...!»
با تعجب نگاهم کرد؛ لبخندی زدم و گفتم:
«پیر شدن‌ دلیلی است برای داشتن اطرافیانت... .»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
بی‌صدا هق می‌زنم؛
نه برای آن‌که غرورم له نشود؛ نه!
بلکه...
نمی‌خواهم مزاحم آرامش اطرافیانم شوم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nasi_ag
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا