متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های "نغمه دل" | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 1,533
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #21
خیال چشم‌های تو سرابی بیش نیست وقتی که حتی آرزوی داشتنت، محال ممکن است.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #22
مثل رقص شبنم روی برگ‌ها،
مثل عطر ناب بارون توی نفس‌ها،
مثل خندیدن خورشید به روی دریا،
مثل آغوش باز ساحل به روی موج‌ها، تو برای قلب من حس دل‌انگیزی میون همه‌ی غم‌ها.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #23
کلمه به کلمه‌ی شرح دلتنگی‌ات را از بر شده‌ام اما هیچ قلمی زیر بار تلخی نوشتنش نمی‌رود.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #24
میگن قدیما یه بهمن بوده پر از ابهت.
همین که اولین قدم رو برمی‌داشته، صدای قدماش آسمون رو می‌لرزونده و قلب ابرهاش از ترس تیکه تیکه می‌شدن و این تیکه های سفید زیر قدم های بهمن له می‌شدن.
انقد نگاهش سرد بوده که هیچکسی جرات نگاه کردن به چشماش رو نداشته.
چون همه از بهمن می‌ترسیدن، بهش بها می‌دادن.
آسمون دلش رو فدای قدمای بهمن می‌کرده. درختا هم اگرچه نگاه سرد بهمن وجودشون رو برهنه می‌کرده اما دم نمی‌زدن.
اما میگن بهمن الان پیر شده شاید هم افسرده و خسته شده!
اونقدری که دیگه قدمای محکمی نداره که زلزله‌ی دل آسمون بشه.
برف زیادی هم برای درختا نداره.
شاید بهمن از سردی‌ها و تنهایی‌ها آزرده شده و منتظر یه آغوش گرمه که این‌طوری آروم شده!
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #25
روز‌هایم را نمی‌دانم چگونه می‌گذرند اما شب‌هایم را خوب می‌دانم.
وقتی ماه بر قلب سیاه شب رویت می‌شود، نبودنت نیز چراغ خاطراتت را در دل من روشن می‌کند.
شب‌های قلب من تاریک نمی‌شود آخر منور می‌شود به تجلی یادت به تجدید خاطراتت.
شب برای من خلوتی برای مرور یاد توست.
رفیقی برای همدردی از دوری توست.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #26
طبیعت با اون همه عظمتش، تکیه‌گاهش کوهه؛ یه کوه محکم.
می‌خوام از تکیه‌گاه زندگی بگم از پدر!
از وقتی چشامو به این دنیا باز کردم، چشمای تو پشتوانه‌ی نگاهم بود که غم به چشمم نیاد.
دستای کوچیکم تو آغوش دستای تو بزرگ شد. دستایی که زبر و زخمی شدن تا دستای من جز لطافت، لباسی نپوشن.
درست وقتی که خستگی تو وجودت دست و پنجه می‌زد تا خودش رو به چشمات برسونه تو لبخند می‌زدی و فراریش می‌دادی.
هیچ رویایی برام آرزو نموند تا وقتی که تو می‌گفتی:
- می‌خرم برات بابا جان.
و چقدر برای خودت نخریدی و برای ما خریدی بابا جان!
اما یه چیزی رو نخریدی و بدون منت در اختیار ما گذاشتی و اونم عمر گران‌بهات بود بابا جان!
میگن که اسمش آلزایمره؛ همون دردی که تو ما رو فراموش کردی.
تو ما رو فراموش نکردی، ما تو قلبتیم فقط دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #27
هیچ دوربینی نمی‌تواند طنازی‌ات را ثبت کند.
گویا لنز چشمان من بهتر است و کیفیت تصویرت در قلب من بالا‌تر است.
پس بگذار ببینمت و یک دل سیر بنگرمت.
بگذار که تصویرت در دل من ثبت بشود و نگاهت بر قلب من حک بشود.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #28
آسمون!
تو دلت از سنگه یا خسته شدی از بروز احساسات؟
آخه چشمای تو همه چیز رو می‌بینه؛
از اون کارگرای اول صبح دور میدونی که تو سرما و گرما به انتظار میمونن.
انتظار بده خصوصا الان که می‌دونن درامدشون کفاف هیچی نمی‌ده!
یا اون بچه های خسته‌ی چهار‌راه که به جای مشغله‌ی درس آواره‌ان، اونم آواره‌ی درآمد. از بس از این ماشین به سمت اون ماشین دویدن و آخرش چندتا حرف شنیدن.
یا اون مریضی که توسط دیگران دچار ویروس میشه و آرزوهاش تو هر تنگی نفس از دست میده.
من اگه جای تو بودم به جای چند ماه، کل سال رو گریه می‌کردم.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #29
این روزا ذهنم شلوغه. ترافیک سنگینی بین خاطراتته.
همشون می‌خوان زود به چشمام برسن و روی گونه‌هام ساکن شن.
اما هیچ کدومشون حریف سرعت یاد خنده‌هات نمیشن.
همیشه زود‌تر از همه می‌رسه و بیشتر از همه چشام رو می‌سوزونه.
خلاصه بگم برات که یاد خنده‌هات دلهره‌ی عجیب یادآوری ذهن منه.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #30
آقا جون همیشه خطاب به مادر جون حرف قشنگی می‌زد. می‌گفت:
- رزق این خونه تویی خانم جون.
خانم جون اسکناس و سکه‌ای که ما از تعریف آقاجون تحلیل کرده بودیم نبود.
یه حس خوب ارزشمند بود که باعث به وجود اومدن گرمای محبت شده بود.
وقتی خانم جون رفت. رزق اون خونه هم رفت.
نه عطر آشی توی اون خونه پیچید و نه صدای خنده‌های آقاجون شنیده شد.
بعضی وقتا رزق زندگی آدمایی هستن که وجودشون مثل چراغ، روشنی‌بخش زندگی و برکت خونست.
قدر رزق‌های زندگیتون رو بدونید قبل از اینکه دیر بشه.
 
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا