***
به اعماقِ خود سفر کنید!
کودکی در میانِ مهاجرانِ ذهنتان...
سر بر شانهی فراموشی گذاشته و خفته است.
بیدارش کنید و سخت در آغوش بفشاریدش.
بو*س*ه بر پیشانیاش؛ مهر کنید!
دستهای کوچکش را از حصارِ سرما دور کنید!
به اعماقِ خود سفر کنید:
و دست در دستِ کودکی پاک،
ضمیرِ درد را به سوی آینهی قلب، ترک کنید.
کودکِ احساس، مسیرِ آیینهها را میداند!
خود را در آیینهها پیدا کنید.
آینهی قلبِ شما هنوز؛ نشکسته است!
کودکِ قلبهایتان را بیدار کنید.
به اعماقِ خود سفر کنید!