نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های نوباوه‌ی جان‌ها | mehrabi83 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نامِ جانِ هستی
نام مجموعه: نوباوه‌ی جان‌ها
نام نویسنده: mehrabi83
تگ: محبوب

854436_be7a2e150fd0e39c26dd809b350554d2.jpg
مقدمه:
کودکی، در عمقِ طوفان‌ها...
در گوشه‌ی قبرستانِ دردها...
در میانه‌ی جانِ شما،
با نفس‌هایی گرم، زنده است و آیینه‌ها را زنده نگه می‌دارد!
اما کودک آیینه‌ها خفته‌ست.
بیدارش کنید؛ آیینه‌ها در خطرند.
 
آخرین ویرایش
امضا : mehrabi83

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
به اعماقِ خود سفر کنید!
کودکی در میانِ مهاجرانِ ذهنتان...
سر بر شانه‌ی فراموشی گذاشته و خفته است.
بیدارش کنید و سخت در آغوش بفشاریدش.
بو*س*ه بر پیشانی‌اش؛ مهر کنید!
دست‌های کوچکش را از حصارِ سرما دور کنید!
به اعماقِ خود سفر کنید:
و دست در دستِ کودکی پاک،
ضمیرِ درد را به سوی آینه‌ی قلب، ترک کنید.
کودکِ احساس، مسیرِ آیینه‌ها را می‌داند!
خود را در آیینه‌ها پیدا کنید.
آینه‌ی قلبِ شما هنوز؛ نشکسته است!
کودکِ قلب‌هایتان را بیدار کنید.
به اعماقِ خود سفر کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
کودکِ آیینه‌ها، لی‌لی کنان... به سوی دشتِ لبخندها، آواز می‌خوانَد!
لبخندها، در آیینه‌ها منعکس می‌شوند.
گرد و غبارِ آیینه‌ها را باید شست.
آیینه‌ها باید پاک شوند:
از غم
از نگرانی
از خاطرات.
کودکِ آیینه‌ها آواز سر می‌دهد؛
به آوازش گوشِ جان فرا دهید.
غم، سر خم کرده است و تسلیمِ آوازِ زندگیِ نوباوه‌ی قلب است.
آوازِ کودکی لبخندها را زنده می‌کند!
آیینه‌ها را باید شست؛
لبخندها باید انعکاس یابند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
دستِ نوازش بر تنِ غبارآلودِ آیینه بکش.
کودکی دوان‌دوان، از عمقِ چشمانت، در آیینه انعکاس می‌یابد.
کودکی از جنسِ لبخند؛ به درختِ پژمرده‌ی قلبت آب‌ می‌دهد.
لبخند بزن!
آیینه لبخندت را می‌بیند...
و انوارِ امید را به جانِ خسته‌ات، می‌تاباند.
زل بزن؛
زل بزن به چشمانش! چشمانِ پاکِ نوباوه‌ی وجودت.
چشمانش، کتابی‌ست نانوشته از:
آرامش
امید
و موفقیت.
کتاب نانوشته‌ی چشمانش را بر زندگی‌ات بنویس!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دست به دستِ... کودکِ زیبایی‌ها در باران، چترِ غم‌ها را به بادِ آرامش می‌دهم!
باران...
باران می‌شوید نگرانی‌ها و افسوس‌ها را.
با نوباوه‌ی قلبم روحم جان می‌گیرد؛
زیرِ بارشِ شادی‌ها.
رقص‌کنان، قهقهه می‌زنیم.
آسمان، هم‌صدای شادی می‌غرد.
و طبیعت، می‌نوازد برای ذهنِ خسته‌ام.
منی دیگر، از تبارِ نوباوه‌ی جانم،
از جنسِ امید... متولد می‌شود!
منی قدرت‌مند، که می‌جنگد؛
و پیروز خواهد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دشتی بی‌کران...
بوی نفس‌های دریا...
گرمای قلبِ کودکِ جانم...
بهارِ نشاط...
دریاچه‌ی نیلوفرها...
متنِ زیبایی...
واژه‌های اوج گرفتن...
قلبم به هیاهو افتاده!
دشتِ بی‌کرانِ ذهنم؛ دشتی از: شگفتی‌ها!
دشتی پنهان... در گوشه‌ی دورافتاده‌ی جانم.
نوباوه‌ی جان، مرا به سرزمینی ناشناخته، از خود، آشنا می‌کند.
کودکی در دشت، دست در دستِ قهقهه، به سوی بی‌کرانگیِ زیبایی می‌دَوَد.
حیران از اوجِ صباحتِ هزارتوی وجودم؛
می‌بینم روشنایی را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
نوباوه‌ی جان‌ها در گوشه‌گوشه‌ی کالبدهای بی‌روح... زندگی را بذرها می‌پاشد.
گل‌ها می‌رویند. بوی امید، رنگِ آرامش.
جریانِ زندگی، گنجشکانِ حسرت را پر می‌دهد.
آوازِ شادمانی به‌پا می‌شود!
بهآر...
قلب‌ها متولد می‌شوند؛
ذهن‌ها، با بولدوزرِ شعرها از خانه‌ی افکار پاک می‌شوند.
پروانه‌ها ویرانه‌های افکار را جادو می‌کنند!
آیینه‌ها، بهارِ جان‌ها را منعکس می‌کنند.
کودکی پاک از آیینه... محافظت می‌کند.
با محبت از نوباوه‌ی جان‌تان محافظت کنید؛
کودک درونتان با محبت آیینه را نگاه می‌دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
نوباوه‌ی جانم را در قایم موشکِ روزگار، گم کرده‌ام!
بادِ پریشانی لابه‌لای لبخندهایم وزیدن می‌گیرد.
آیینه‌ی قلب را حسرت‌ها تهدید می‌کنند.
در هزارتوی ذهنم، به دنبالِ کودکِ آیینه‌ها می‌دَوَم.
گوشه‌ی گردوغبار گرفته‌ی خاطرات نوباوه‌ی پاک را در آغوش گرفته...
و لباسِ خواب بر تنِ چشمانش کرده!
نوباوه‌ام را در آغوش می‌فشارم!
لبخند بر لحظه‌ام جاری می‌شود.
غبارها برای فردا منتظر خواهند ماند.
این لحظه، آرامش است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
خوابِ ترس‌ها...
ترسِ حسرت‌ها...
حسرتِ گذشته‌ها...
گذشته‌ها به جانم شبیخون زده‌اند!
نوباوه‌ی قلبم در خطرِ خاطرات... خفته است.
کابوس‌ها نباید به آیینه‌ها برسند!
کودکِ جانم را از افکار، دور باید کرد.
او از دشتِ احساس است؛
در شهرِ آلوده‌ی افکار...
نفس‌هایش می‌گیرد!
کودکِ جانم را به آغوشِ عشق می‌سپارم؛
تا به سرزمینِ بی‌کرانگی‌ها...
در عمقِ زیبایی‌ها... برود.
جایی دور از جنگِ میانِ:
من و افکارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : mehrabi83
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا