مجموعه دلنوشته‌های "گلبرگ‌های معطر" | Nina کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
به خانه‌ی مادررزی رفته بودم تا حرف‌هایش آرامم کنند؛
اما می‌دانی، این روزها دلتنگی و انتظار مثل ویروس به دل‌ها نفوذ کرده.
من کلوچه‌هایم را با کمی عشق به او دادم؛
شاید وقتی تو بیایی، بتوانم با حرف‌هایش آرام شوم.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
آب‌بازی توی استخر، گرمازدگی تابستان، بستنی‌های شکلاتی و درخت گیلاس توی باغچه... .
چقدر همه‌چیز دور به نظر می‌رسد. خیلی خیلی دور!
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
دوست خیالی‌ام عینک آفتابی زده بود؛ از صبح تا شب روی تاب، در یک شهر بازیِ دورِ خلوت تاب‌بازی می‌کرد. نگاهم نمی‌کرد و انگار آب‌نبات‌چوبیِ قرمزش بی‌نهایت بود.
حالا که فکر می‌کنم می‌بینم شاید دلش تنگ بوده؛ من که اشک‌هایش را از پشت عینک آفتابی‌اش نمی‌دیدم... .
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
تاریکی؟...
از روشنایی روز که تلخ‌تر نیست، اما ساعت خفگی‌ست.
خیلی وقت است که شب‌ها نمی‌خوابم.
گوش فرا دادن به نوای سرد جغدها، و اندیشیدن به رویاها و هذیان گفتن از خواب بهتر نیست، اما اعتراف می‌کنم بیماری قشنگیست!
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
موسیقی، ریتم، صدای بهشتیِ او...
مثل یک دیوانه‌ی م**س.ت، باوقار، در پیراهن حریر می‌رقصم.
پرده‌ها در دست باد اوج می‌گیرند؛ می‌رقصم و به تن خسته و پرنورم تاب می‌دهم.
مدت‌ها گریه کرده‌ام، اما فایده‌ای ندارد؛
می‌دانی که رقصیدن یک دیوانه، از گریه خراب‌تر است.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
کاش می‌شد بغض را، دلتنگی و غم نهفته را فریاد زد.
کاش می‌شد جنگید، کاش می‌شد رها گشت؛
کاش می‌شد این بار سنگینِ توی قلب را آزاد کرد و زمین گذاشت؛
اما نمی‌شود، یک جور سم است که جان می‌گیرد اما نمی‌کشد،
درد دارد اما ته ندارد،
زیباست؛ مثل عشق به فرشته‌ای که هرگز نمی‌توانی ملاقاتش کنی.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
هیچ‌جا در مورد گلبرگ‌های معطر متعلق به تو چیزی ننوشته بودند؛
نمی‌دانم چطور مراقبشان باشم، اما گفته بودی عشق می‌پروراند و احیا می‌کند؛ پس هرچه دارم از عشق، تزریق می‌کنم به وجودشان.
یک‌جورهایی به آنها وابسته‌ام، کمی مثل وابستگی‌ام به تو.
رفیق قدیمی، از وسواس خسته‌ام، بگو آیا می‌توانم تو را کنار باجه‌ی تلفن خیابان بیست و سوم ملاقات کنم؟
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
قهقهه‌های سرخوشانه، به تبسم بدل شده‌اند؛
لطیفه‌ها به دلنوشته، ریتم‌ها به آواز عاشقانه... .
من هنوز هم ساعت‌ها توی آب گرم حمام می‌مانم، باور کن هنوز هم رمان می‌خوانم و فیلم‌های بی‌سر و ته می‌بینم؛
اما جویبارهای جاری درون ذهنم عوض شده‌اند، تو عوض شده‌ای، شهر، مدرسه‌ی قدیمی‌مان، بستنی‌فروشِ کنار بوتیک، همگی عوض شده‌اند... .
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
فصل‌ها تغییر کرده‌اند، حضور تو رفته است، حتی دوست خیالی‌ام هم دیگر به شهربازی نمی‌آید؛
می‌توانم امیدوار باشم که من هم یک‌ روز تغییر می‌کنم و بیماری‌ام درمان می‌شود؟
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
دلم نمی‌خواهد آهنگ‌های غمگین بنویسم.
من دیگر بخشی از این زمین نیستم، بخشی از آدم‌های شهر نیستم؛
تنهایی بد است، منحصر به فرد بودن و دلتنگ‌بودن سخت است اما هنوز هم یک‌جورهایی امید وجود دارد.
می‌دانم اگر امید نبود، الان گوشه‌ی دیوار دراز کشیده بودم، با پیراهن حریرِ قشنگِ خیس از خونم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا