مجموعه دلنوشته‌های "گلبرگ‌های معطر" | Nina کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه: گلبرگ‌های معطر
نام نویسنده: Nina
تگ: متوسط
مقدمه:
دلتنگی یک‌جورهایی کشنده است.
احساسی که این شب‌ها دارم، احساسی که وقتی به تو فکر می‌کنم در قلبم جریان پیدا می‌کند، خاطرات گذشته و چیزهای قدیمی،
همگی مثل یک حسرت و دلتنگی‌اند؛
آرام آرام جان از من می‌گیرند... .
شکرگزارم که گلبرگ‌هایت را دارم،
و شکر می‌کنم که می‌توانم بنویسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..

C90EF5E4-ED44-4E55-B9E3-2AD2D0A4A1F0.jpeg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R.Reyhani

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به من بگو، آیا می‌توانم تو را به یک فنجان قهوه مهمان کنم؟
تنها چیزی که اینجا لازم است تویی؛
قرار است دامن مورد علاقه‌ات را بپوشم و موهایم را هویجی رنگ کنم.
خب، حالا می‌آیی؟
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
از زل زدن به آسمان سفید خسته‌ام.
ریتم‌های تکراری، آدم‌های خاکستری... .
هیچ‌کس دلش مرا نمی‌خواهد.
صبح خواب دیدم با شماره‌ی جدیدت تماس گرفته‌ای،
اما حالا شماره‌ات را ندارم؛ شانس این را دارم که دوباره زنگ بزنی؟
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
گلبرگ‌هایت را هنوز هم دارم. هنوز هم خوش‌بو و نرم‌اند.
با من مانده‌اند و بیماری قلبم پژمرده‌شان نکرده؛
مطمئنم اگر پیش تو بودند جوانه می‌زدند و به آسمان می‌رفتند، عشق من.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دیگر مثل قبل نیست، حتی نوشتن هم آرامم نمی‌کند.
نوشته‌ها هم از من سیر اند.
دلم گرفته؛ نه ملودی‌ای مانده، نه آوازی، نه باغ بهاری.
من مانده‌ام و گلبرگ‌های معطر، قلمی کور و یک دنیا دلتنگی.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
یک بازی ویدیویی جدید امتحان کردم.
مردم از من خوششان نمی‌آید؛ با من دوست نمی‌شوند.
من هرروز با خدا حرف میزنم، می‌خواهم بدانم او هم از من دلگیر است؟ او هم مرا نمی‌خواهد؟
دلم می‌خواست اینجا بودی.
من حتی شب‌ها هم به یادت بیدار می‌مانم.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
یک‌ روز من از مزرعه تا دشت و تپه‌ی بالا رفتم.
از جویبارهای زلال، از گل‌های خندان،
از کلبه‌ی پیرمرد ماهیگیر گذشتم.
از گل‌ها و سنگ‌ها و ابرها و سبزه‌ها عشق طلبیدم.
خدا دلگیر بود؟ نمی‌دانم اما او هم یک سبد عشق به من داد.
هرچه یافته بودم برای تو جمع کردم.
گفته بودی هرجا عشق و محبت باشد میروی،
من تا غروب با آن‌همه عشق منتظرت ماندم، پس چرا نیامدی؟
 
آخرین ویرایش

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
خوب نیست وقت را هدر دهی، آن هم وقتی که اینقدر کم و بی‌رحم است؛
اما وقتی خورشید طلوع نکند و من غرق در این احوالات مریض‌گونه بمانم، قضیه فرق می‌کند.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
وقتی خواب بودم، ما باهم روی مبل دونفره‌ی خردلیِ نرم نشستیم؛ برایت کلوچه آوردم، دست‌هایت را احساس کردم و ساعت‌ها باهم صحبت کردیم در حالی‌ که لبخند میزدی... .
دلم برای دست‌هایت تنگ شد.
مگر خواب‌ها چقدر می‌توانند واقعی باشند؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا