متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های ترانه‌ اردیبهشت | زهرا صالحی (تابان) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,491
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #21
دیشب دوباره خوابت را دیدم
شده بودم سیم‌های گیتارت
دست‌هایت را لمس می‌کردم؛ صدایِ دل‌نشینت را هم!
با هم می‌نواختیم آهنگِ عشق را
برایم می‌نواختی و من نیز، پابه‌پایِ دست‌هایت می‌رقصیدم
با صدایِ قدم‌های دست‌هایت روی تنم... .
اما کابوس از آن‌جا شروع شد که
مابینِ آهنگِ صدایت،
اسمش را گفتی؛ اسمِ من نبود!
رنگِ چشمانش را گفتی؛ رنگِ چشمانِ من نبود
آهنگ غمیگن‌تر شد... .
آهنگ آهسته‌تر شد... .
گیتار رها شد... .
به زمین افتاد و شکست... .
با درد از خواب پریدم.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #22
نیستی و هنوز هم در فکرم که اگر روزی قصد کردی بیایی،
چگونه پیدایم خواهی کرد... .
کجا را به‌دنبالم خواهش گشت... .
از کدام مسیر خواهی آمد تا راه را گم نکنی!
از کجا می‌رسی که غافل‌گیر شوم... .
اردیبهشت رسیده است عزیزم،
نمی‌دانی اگر بیایی، شب‌ها چه هوایِ دل‌نشینی برای قدم زدن است.
شب‌ها بی‌تو دل‌چشب نیست، بارانی‌ست... .
بیا و باران غم‌هایم را به حرکتی عاشقانه بشور،
و برایم شبنم‌های درخشان لطافت را
روی گونه‌هایم خال‌کوبی کن... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #23
در دلم تب کرده‌ای روز و شب،
نه! تو بیماری نیستی!
تو عشقی! یک عشقِ نرسیده که این‌گونه
در تلاش برایِ از بَر کردنش هستم... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #24
رگ‌های تو، یک معماست.
یک معمای تلخ؛ آری!
آبیِ رگ‌های تو،
جاده‌های اشکه... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #25
من نیز خسته شده‌ام بایتِ تمامِ این اجبارهای مدام
دلم می‌خواهد تنها،
در کورترین نقطه‌ی تاریخ،
در تاریک‌ترین مکانِ دنیا،
و در دوردست‌ترین تصورِ بلند پروازانه‌ی بشر،
بمیرم و تا به ابد نابود شوم.
بدونِ وجودِ تو،
بدونِ حضورِ تو،
خوشی کم‌رنگ شود و من،
یک در میان، لابه‌لای این پیرنگ‌های ناگسستنی حوصله سَربَر،
دفن شوم
و راهل نجاتی برایم نباشد... .
و راهی به تو نباشد... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #26
خواستم دنیای خویش را
بر مبنای دوستت دارم هایش بنا کنم
چه می‌دانستم... .
که عاشقانه‌هایش تاریخ انقضا دارند... .
و زود تمام شد... .
انقضای رویاهایم... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #27
رفتی و من... .
مرگ را به چشم خویشتن دیدم
و سیل عاشقانه هایی که به سرم هجوم آورد... .
و مرا زیر خروار ها احساس دفن کرد!
و صدایت شد صوت قرآن برایم... .
و نیامدنت کفاف عمر مرا نداد... .
شاید هم... .
من کفاف بودنت، نبودم... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #28
بانو !
میشود در گل های دامنتان چرخی بزنم؟
زیر خورشید نگاهتان ویتامین عشق جذب کنم؟
میان آبشار گیسوانتان شنا کنم؟
میشود دستانتان لحاف شود و پاهایتان بالشت؟
میشود ابرویتان سایه بان شود و لب هایتان...
آه
امان از لب هایتان که زمزمه عشق قناری ها را سر میدهد....
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #29
ترانه‌ی اردیبهشتِ من... .
تو داری دیوانه‌ام می‌کنی
همان‌طور که دل به دوست داشتنت سپردم،
سر به مهرِ افکاری شده‌ام که خیلی وحشتناک،
احساسم را به بازی گرفته!
چرا این‌گونه می‌کنی با من،
تویی که می‌گفتی چشمانِ من تمامِ تار و پودِ دنیایت را
متشکل است؟!!...
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedakk

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #30
جانانِ من...‌
من به مسخره کردنت هم راضی هستم!
اصلاً وقتی به لب‌های برچیده‌ام،
به موهایِ خرگوشی شده ام،
به جوراب‌های عروسکی‌ام،
به خرسی خزی اهدایی‌ات درآغوشم می‌خندی،
شاد می‌شوم!
اصلاً تمام این کارها را می‌کنم که تو بخندی!
وگرنه منِ بیست ساله را چه به عروسک بازی؟!
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedakk
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا