متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ اجبار بر ایثار | مهشید شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه: اجبار بر ایثار
نام نویسنده: مهشید شکیبائی
تگ: منتخب
ویراستار: RATA
اجبار بر ایثار.jeld.jpg

مقدمه:
گاهی گاه‌ها، ما مجبور به انجام کارهایی هستیم که ممکن است به بهای جان فرجام پذیرد‌. نبرد از آن دسته کارهایی‌ست که ما مجبوریم به انجامش! دل که مجوز نمی‌دهد بماند، بلکه با منطق عقل هم جور نمی‌شود!
ما چو ماهیِ سرخ‌ رنگ عیدی هستیم که اجبارش می‌کنند در تُنگِ کوچک حبس شود و پیکار می‌کنیم برای رفتن به دریا! ما در این ُتنگ می‌جنگیم تا رها شویم. گاه، تقلا‌های ما بی‌بهره است و برنده‌ی بازی، جبر است!
ما به اجبار می‌جنگیم، خسته می‌شویم، اما مجبوریم، مجبور…!

پ.ن: این دلنوشته برای مسابقه‌ی رقص‌قلم نوشته می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذاشتن اولین پست می‌توانید گفتمان آزاد خود را ایجاد کنید.

"تاپیک قوانین گفتمان آزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
بسیاری از جوانانی که در جنگ خود را فدای کشورِ خویش کردند، آرزوهای بسیار داشتند.
هنگامی که جان از بدن‌شان رقصان به آسمان می‌رفت؛ تک‌تک رویاهای‌شان روبه‌روی چشمانشان پرواز می‌کرد!
بسیاری‌شان به‌جای مردی به نام «پدر» رفتند... .
لبخندی تلخ پرده‌ی لب کردند و با چهره‌ای لبالب از محنت، راهیِ نبرد شدند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
با جان و دلی حاکی از بیم می‌جنگند و هیچ یک آنی از تقدیر سیه‌فامِ خویش خبردار نیستند!
آگاه نبودند، آیا زنده می‌مانند یا درهمان مهلکه روح رقصان‌شان را به آغوش خداوند می‌سپارند؟!
مردانی که وقتی در نبرد با دشمنان پیکار می‌کردند دختر بچه‌هایشان با ظاهری آکنده از غم عروسک‌های بی‌دست و پای خود را در آغوش می‌فشارند؛ برای افتخار سرزمین خود ریسک بی‌پدر کردن فرزندان خود را به آغوش کشیدند.
الحق که سهل نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
برخیشان به پیکار با دشمن می‌روند برای آسایش پدری پیر که سالیان خود را به آب و آتش زد برای آرامش فرزندانی که به جایش به نبرد رفته‌اند، بلکه ذره‌ای از مشقت به‌جان خریدن پدرشان را جبران کنند... .
گرچه... پدری که جوانش در رأسِ نارنجک و خمپاره، روح آدمیان را با سلاح‌هایش به هوا دود می‌کند و در آغوش مرگ دفن می‌کند اگر آسایش با لشکری هم به آن پدر یورش ببرد شکست‌خورده بازخواهد گشت! مادری که لباس‌های جگرگوشه‌اش را در آغوش خود خفه‌ می‌کند و رودخانه‌ی آبِ شور، زِ چشمانش جاری می‌شود، دل دوری ندارد!
خواهری که نیمه شب بالشتش را باران چشمانش خیس میکنند چه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
لبخندی نگار لبانشان می‌کنند که از صدبار گریستن غمین‌تر است! به خود القا می‌کنند که این وضعیت را دوست دارند؛ اما در خلوتی که اشک‌هایشان آن‌جا را به دریایِ حزن بدل کرده است، انتظار تمامی می‌کشند. چشمانشان ز اشک‌های زلال‌شان تر می‌شود و دلتنگ خانه‌هایشان می‌شوند. چرا آنها باید قربانیِ نبردِ دو اقلیم شوند؟
سهل نیست ترس نداشتن از بی‌نصیب ماندن از محبوس شدن در دستان پدر و بوسه ننشاندن بر گونه‌های چروکیده‌ی مادر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
آن جوانی که در رزم، هنگام خاموشی پلک‌هایش چشمانش را کتمان می‌کنند اما سدی نمی‌شوند برای رودخانه‌ی چشمانش دلتنگ است ترس دارد… و هر آن امکان این دارد که با یورشی، ریسمان آرزوهایش بریده شود و به دستان مرگ بسته شود! می‌گذرد زمان و ترس ریشه‌هایش را مقاوم‌تر می‌کند در دل دخترکی که بهانه‌ی پدرش را می‌گیرد. در دل زنی که دوری یارش او را شکسته کرده است؛ در دل پدری که دلش شور می‌زند برای پسری لحظه‌ لحظه‌ی بزرگ شدنش در برابر چشمانش رژه می‌رود و در دل مادری که می‌گرید و دستانِ چروکیده‌‌اش، دست نوازش بر تخت جوانش می‌کشد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
حتی به هنگام خواب هم طمأنینه از آنها می‌گریزد! نمی‌توانند در ژرفای رؤیایشان غوطه‌ور گشته و در صحرای پُر شنِ خواب، صدای عزیزانشان در گوش‌های سوال مانندشان اکو شود، تا کمی... فقط کمی از دلتنگیِ‌شان کمتر شود! مردانی که آوای خنده‌ی طفلان‌شان در گوش می‌پیچد آرزومندند دوباره صدای ظریف کودکانشان را با گوش‌های خود احساس کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
وادار بودند مغفر* بر سر گذارند و چو اسبی، بدوند در میدانی که خمپاره‌ها آذینش کرده بودند! توان‌فرسا بود، مخافتی عظیم و طویل…!
از ته دل بانگ سر می‌دهند و با دیدگان تارِ خود، یارانشان را می‌بینند که در دریایی خون می‌غلتند و جانشان را به عزرائیلِ مرگ هدیه می‌‌دهند.

*کلاهخود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,201
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
جویبارهای خونی که با حزن و غضب مخلوط گشته بود بر زمینِ خاکیِ میدان جاری می‌گردید و آه که وادار گشته بودند و تاب آوردن عزیزانشان سهل نیست! آهی از سر می‌کشند فریاد و جان می‌سپارند به فرشتگانی که موظفند روح‌های رقصان را روی‌ هم انباشته کرده و به آغوش پروردگار بسپارند.
آدمانی که لحظاتِ نیک و بدشان در برابر چشمان رنگین‌شان رژه می‌رود و سپس با چشمانی باز، روح‌شان به سوی آسمان شنا می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا