• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه دلنوشته‌‌های در کما | لیسا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع PardisHP
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 1,914
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سال‌ها بود که فکر نمی‌کردم؛ گذشته را می‌گویم!
اصلا سراغش را نمی‌گرفتم. اما حالا در کمتر از یک روز تمام زندگی چند ساله‌ام را هزاران بار دوره کردم. تمام روزهای تلخ و شيرین زندگيم را که با تو گذشت،
فقط به این اميد که در آینده تکرار شوند و دوباره ببينمت که لبخند بر چهره داری!
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
درحالی که خسته از مدرسه برمی‌گشتيم؛ کوله پشتی‌های سنگين‌مان را هم به دنبال خود می‌کشيدیم! چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است. نمی‌دانم حکمت چيست که زمانی که کوچک بودیم، می‌خواستيم بزرگ شویم و حال برعکس آن است!
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سوار ماشين شده‌ام.
به آسمان نگاه می‌کنم و شيشه‌ی بخار گرفته را دست می‌کشم. کاش باد نمی‌وزید تا باران نبارد و کاش باران نمی‌بارید تا ماشين برروی جاده نلغزد، این‌گونه تو دیگر در کما نبودی. اگر همه‌ی این‌ها نمی‌شد، خوب می‌شد.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
می‌خواهم راه روم. نمی‌توانم!
اشتباهات گذشته در ذهنم شناور شدند و مرا محکوم به ایستادن کردند. غرق می‌شوم در ذهنم و گيج می‌رود سرم. بد است حالم بسيار بد. می‌افتم! بر روی پياده‌روی خيس از باران آرزوها. پلک می‌زنم و چشمانی را می‌بينم که به من خيره شدند. یاد تو می‌افتم و دیگر چيزی یادم نمی‌آید.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بی‌هوشم و به اندازه‌ی تمام گرگ‌های بيابان خسته.
دورم را مردم گرفته‌اند.
خوش به حالشان که چيزی از درد و رنج نمی‌دانند.
نباید وقت را تلف کنم، باید بروم!
و برگردم به پشت همان شيشه‌ی نفرین شده‌ی بيمارستان، و منتظر تو بمانم.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
می‌بينی؟ دوستت به چه حالی افتاده!
آنقدر شب‌ها را منتظر بيداری تو مانده که آخر خود بي‌هوش شده! می‌گویند باید بخوابم، باید استراحت کنم! اما آن‌ها نمی‌فهمند در هر ثانيه، چگونه آتش غم تمام وجودم را می‌سوزاند. به‌طوری که حتی آب از گلویم پایين نمی‌رود.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تمام خاطرات کودکی حالا ورق ورق شده و در انتظار شعله‌های آتش مانده اند. باورم نمی‌شد! دکتر آمد، استوار در جلوی چشمان‌مان ایستاد و گفت احتمال بيداری تو بسيار اندک است، آنقدر که بهتر است به خود اميد واهی ندهيم! یعنی به ته خط رسيده‌ام؟
رفيق بلند شو، بگو که این حقيقت نيست.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
خيره به صورت زیبایت که یادآور بهترین روزهای زندگيم است، آرام اشک می‌ریزم. دلم بسيار گرفته است رفيق. نمی‌دانم چه کنم... . دلم می‌خواهد دوباره از این شهر بروم و وقتی بازگشتم تو به استقبالم آمده باشی! اما می‌ترسم، می‌ترسم بروم و زمانی که می‌آیم،
یک سنگ قبر به سنگ قبرها اضافه شده باشد.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
رفيق، کاش من را زنده‌زنده می‌سوزاندند و تکه‌تکه می‌کردند تا هيچ‌وقت این روزها را نبينم!
بهتر بود بينایی‌ام را از دست می‌دادم و تو را این‌گونه، با همان صورت مهربان! بر روی این تخت نفرین شده نمی‌دیدم. رفيق، بيشتر از تمام انسان‌های جهان دلتنگم.
 
امضا : PardisHP

PardisHP

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/10/21
ارسالی‌ها
518
پسندها
1,836
امتیازها
12,573
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
رفيق، نمی‌دانم حالا که چشمانت بسته است، آیا خواب هم می‌بينی یا نه. اما اگر می‌بينی قطعاً خواب شيرینی است. زیرا از زیر این دم و دستگاه‌ها هم می‌توانم لبخند هرچند کمرنگ تو را خوب ببينم. شاید خواب اهداف و آرزوهایت را می‌بينی. بعيد می‌دانم من هم در خواب تو باشم! از آخرین باری که هم را دیدیم بسيار می‌گذرد، رفيق آیا من را به یاد داری؟
 
امضا : PardisHP
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا